Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا A



Yüklə 9,67 Mb.
səhifə26/26
tarix02.10.2017
ölçüsü9,67 Mb.
#2992
1   ...   18   19   20   21   22   23   24   25   26

Üzəri رو . سطح . فوق . در . به . از

Üzərində در روی . در فوق . درباره ی . راجع به . درباب

Üzərinə در روی

Üzərlik اسفند . اسپند . گیاهی است خود رو ، دارای گلهای سفید کوچک و دانه های ریز سیاه ، دانه های آن را برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند و بوی مخصوصی دارد که نزد بعضی از مردم پسندیده است

Üzgəc شناور . آلت شناور . باله ی شنا . تخته ی شنا

Üzgü شنا . عجز . ناتوانی . اذیت . آزار

Üzgüçü شناگر

Üzgün شناور . معلّق در آب . بی حال . سست . ناتوان . فرسوده . عاجز . متأسف

Üzgünçü شناگر . غوّاص

Üzgünləşmək فرسوده شدن . بیحال شدن . سست شدن

Üzləmək گزینش

Üzlənmək نماسازی شدن . دست چین شدن . پررو شدن . سطحی شخم خوردن . گرامی شدن . ارجمند شدن

Üzlü پررو . بی شرم . چسبناک . چسبدار . غلیظ . اندکی غلیظ . سرشیردار . نمادار

Üzlünçüq فوق العاده

Üzmə شنا

Üzmək غوطه خوردن . غوطه ور بودن . در آب یا هوا معلّق بودن یا حرکت کردن . کشیدن و پاره کردن . کشیدن و کندن . قطع کردن . جدا کردن . بریدن . پاره کردن . فرسوده کردن . فرسودن . کهنه کردن . از توان انداختن . خسته کردن . ضعیف کردن . درمانده کردن . تصفیه حساب کردن . شنا کردن

Üzrə بر . از روی . بر اساس . بر طبق . در موضوع . پیرامون . درآستانه . از نقطه نظر

Üzü aşağı سرازیری

Üzü bərk پررو . سمج

Üzü qara زوسیاه . ننگ آلود . رسوا . شرمنده .گناهکار

Üzü sulu آبرومند . با آبرو . آبرومندانه

Üzü yuxarı سر بالا . سربالایی

Üzücü شناور . شناگر . خسته کننده . عاجز کننده . آزار دهنده

Üzülmək کشیده شدن . دوپاره شدن . کنده شدن . قطع شدن . جدا شدن . بریده شدن . پاره شدن . گسستن . گسیختن . فرسوده شدن . کهنه شدن . از خستگی از پا درآمدن . ضعیف شدن . ناتوان شدن . عاجز شدن . درمانده شدن . لاغر شدن . پس افتادن بیمار و غیره

Üzünc افسوس . اندوه

Üzüntü اندوه . غصه . افسوس . درد جانکاه . عذاب روحی . غم . سستی . ناتوانی .

Üzüşmə مسابقه ی شنا

Üzüşmək دسته جمعی شنا کردن . مسابقه شنا دادن . از یکی جدا شدن و قهر کردن. قطع رابطه کردن

Üzvi kimiya شیمی آلی

V و . یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است که جزء حروف طنین دار ، لب و دندان و اصطکاکی گروهبندی می شود.

Vacibi نوره

Val صفحه ی گرامافون . صفحه ی دیسک

Vam آرام . ملایم . یکنواخت

Var موجود . هست . در دسترس . دارایی . ثروت . تمول

Varaq اقامتگاه . منزل

Vardurmaq فرستادن

Varın نیرو . توان

Varqı ثروت . مال و منال . منزل . اقامتگاه . نتیجه

Varlıq هستی . موجودیت . وجود . کائنات . نیرو . قوه . هویت . شخصیت . دارایی . رفاه

Varman موجودیت

Varsaqlamaq شعرسرودن

Varsamaq در طلب رفتن بودن

Vayqan بدنام

Vaysınmaq افسوس خوردن

Vazlamaq جهیدن . جهش کردن . خیز برداشتن

Vec اعتناء . توجه

Vecə almaq اعتناء کردن

Verəcək بدهی . وام . دارایی

Vergi مالیات . عوارض . استعداد شایستگی . به صورت الویرگو وارد زبان عربی شده است

Verici دهنده . پخش کننده . ایستگاه پخش(رادیو) . فرستنده(رادیو)

Vermək دادن . بخشیدن . عطا کردن . تفویض کردن . تسلیم کردن . ادا کردن . پرداختن . متوجه کردن . سوق دادن

Vəl خرمنکوب

Vəngildəmək زوزه کشیدن

Vərdənə غلتک . نورد . سنگ خرمن کوبی . چوبی استوانه شکل برای باز کردن خمیر ، غلته

Vəryan بند و سدی که بین «قوشا» و کرت قرار دارد . آبراهه . مقسمه آب دو زمین مجاور

Vətəndaş هموطن

Vəyaxud یا . اگر

Vəzi غدّه

Vic vicə مورمور . لرز

Vid نما . نمود . ظاهر

Vıjıldamaq صدای وژ کردن

Vışıl تازه

Vızıldamaq وزوز کردن(مگس)

Vızlayıcı ویبراتور

Vurac راکت

Vurağan زننده . ضارب . گاو مهاجم . گزنده . نیش زننده . بزن بهادر . لگدپران

Vuran زننده

Vurğun شیفته . دلداده

Vurquç موج

Vuru ضربان

Vuruq ضریب (ریاضی) . هر یک از اعدادی که در هم ضرب می شوند . مضروب

Vurulan مضروب . بس شمرده(ریاضیات)

Vurum هدف زنی . ضربه زنی

Vuruntu ضربه

Vuruşmaq زد و خورد کردن . کتک کاری کردن . نزاع کردن . جنگیدن . نبرد کردن . مبارزه کردن

Y ی . یکی از حروف زبان ترکی آزبایجانی است که جزء حروف صامت طنین دار ، انفجاری ، میان کامی و شبه صائت گروهبندی می شود

Yaban بیابان . وحشی . غیر اهلی . اجنبی . بیگانه

Yabançı بیگانه . غریب . غیر

Yabanıl وحشی . غیر اهلی

Yabansımaq کسی را غریب یا غریبه پنداشتن

Yad بیگانه . غریبه . غیربومی . دشمن

Yadbaz بیگانه پرست

Yadırğama فراموشی

Yadlaşmaq بیگانه شدن . غریب شدن

Yadlıq بیگانگی . غریبی . غیرخودی

Yadsıma انکار

Yadsımaq انکارکردن

Yağ روغن . چربی . کره

Yağı نافرمان . سرکش . شورشی . دشمن . به همین صورت و معنی وارد زبان فارسی شده است

Yağıntı بارش . باران

Yağlama روغنکاری(ماشین آلات) . روغن مالی

Yağma (ازریشه ی یاغماق) بارش . بارندگی (از ریشه ی ییغماق) چپاول . غارت . به صورت یغما وارد زبان فارسی شده است

Yağmaq باریدن . بارش کردن . پیاپی ریختن

Yağmur بارش . بارندگی . به صورت یغمور وارد زبان فارسی شده است

Yaxa گریبان . کنار . حاشیه . گلوگاه . گردن . گلو . ساحل . مرز . منطقه ی مرزی . به صورت یخه وارد زبان فارسی شده است

Yaxac مواد مالیدنی . روکش

Yaxalamaq یقه کسی را گرفتن . به چنگ آوردن . گیر انداختن . آب گرداندن توی استکان و قوری و غیره . آب کشیدن

Yaxalanış دستگیری

Yaxarmaq التماس کردن

Yaxılmaq سوزانده شدن . به آتش کشیده شدن . مالیده شدن . متهم شدن . پسندیده شدن

Yaxın çağ دوره ی معاصر

Yaxın نزدیک . قریب . خویش . همسایه . آنا . نظیر . شبیه

Yaxınsaq خطوط متقارب(فیزیک و ریاضی)

Yaxınsamaq نزدیک شدن

Yaxıt سوخت

Yaxıtlıq باک . مخزن سوخت

Yaxlaşıq به طور تقریبی

Yaxma مالش . ضماد

Yaxmaca کرم صورت و هر چیز مالیدنی به پوست

Yaxşı خوب . نیکو . زیبا . مرغوب . اعلاء . سرحال . سالم . به اندازه ی کافی . به قدر لزوم

Yaxud یا . ویا . به معنی دیگر . به بیان دیگر

Yaq طرف . سمت . جهت

Yal مو . موی پس گردن اسب . غذای سگ و حیوان . قله ی کوه

Yalamaq لیسیدن . لیس زدن . زبان زدن . پاک کردن . ساییدن . روییدن . تهمت زدن . تیر در کمان پیوستن

Yalan دروغ

Yalanlama تکذیب

Yaldızlı مطلّا . آب طلا یا نقره داده شده

Yalxı فقط . ناب . تنها . لخت . عریان

Yalınc بسیط . ساده

Yalınca تنها

Yalınlaşmaq نازکتر شدن . لخت شدن

Yalıtcı عایق . نارسانا

Yalıtıq ایزوله . تجزیه شده

Yalıtım ایزولاسیون . تجزیه

Yalız درخشنده

Yalqın سراب

Yalnış خطا . اشتباه

Yalnız تنها . فقط . غریب . بی کس . به جز . مگر

Yalpıq مسطح

Yalvarmaq التماس کردن . خواهش کردن

Yamac نشیب . سراشیبی . پرتگاه . کوهپایه . سراشیبی کوه یا تپه از قله به پایین

Yamaqlamaq وصله کردن

Yamramaq مخلوط کردن

Yamuq ذوزنقه

Yap sat بساز بفروش

Yapa تنها . یگانه

Yapay جعلی . مصنوعی

Yapı بنا . ساختمان . کمر کوه

Yapıcı سازنده . فاعل . بنّا

Yapıntı اثر

Yapırma استتار

Yapışan چسبنده . چسبناک . دلپذیر . مطلوب

Yapışmaq چسبیدن . متصل شدن . ملحق شدن . ماصق شدن . پیوستن . گرفتن . چنگ زدن . تماس گرفتن . مربوط شدن . سماجت کردن . اصرار ورزیدن . سرایت کردن(بیماری)

Yapmaq طبخ کردن . چاپ و بنا کردن . ساختن . ستردن . نان پختن . مناسب برای پختن

Yaprı ورقه . صفحه

Yar نصف . نیمه . بینابین . میانه . ناتمام

Yarac وسیله . آلت

Yaradım اختراع . خلق

Yaraq فرصت . امکان . ملزومات . اسلحه و ساز برگ . اسباب و آلات . به صورت یراق وارد زبان فارسی شده است

Yaraqçı اسلحه ساز

Yaraqlanmaq مسلح شدن . مجهز شدن . زین شدن . آماده شدن

Yaralı زخمی

Yaralıq شایستگی . مخصوص زخم

Yarama برازندگی . تناسب

Yaramaq برازنده بودن . شایسته بودن . برازیدن . به درد خوردن . به کار آمدن . مفید واقع شدن . مناسب بودن . در خور بودن . مساعد و موافق بودن . صلاحیت داشتن . لایق بودن . کفایت کردن

Yaranan آفریده شده . خلق شده . ایجاد شده

Yaranış آفرینش . پیدایش

Yarantı آفریده . مخلوق

Yarar بهره . لایق . برازنده . کارآمد . به درد بخور . شایسته

Yararcı بهره مند

Yararlıq مزیت . برتری

Yararma شایستگی

Yaraş برازندگی

Yaraşacaq آرایش . زیور . پیرایه

Yaraşıq لیاقت . برازندگی

Yaraşma تناسب . برازندگی

Yaraşmaq برازیدن . برازنده بودن . در خور بودن . مناسب بودن . زیبنده بودن . شایسته و در خور چیزی بودن

Yaratmaq آفریدن . به وجود آوردن . خلق کردن

Yarbay سرهنگ

Yarçımaq خوشبخت شدن

Yardım کمک . یاری

Yardımçı کمک رسان . یاور . یاری دهنده . مددکار . دستیار . معین . کمکی

Yardımsal امدادی

Yarğaq پوستی که دباغی نشده باشد . لباسی که مغولان از پوست دوخته می پوشند

Yarğan پرتگاه کنار درّه ها و رودها که به خاطر آب بردگی و ریزش در آب حاصل شده است . بریدگی که سیل در کوه و تپه ایجاد می کند . لورکند . دادگاه عالی کشوری . جلّاد

Yarılma شکاف . نفاق . تفرقه . بریدگی . چاک خوردگی

Yarım ada شبه جزیره

Yarım ağız ناراضی . بی میل

Yarım نبمه . نصف . ناتمام . ناکامل

Yarın فردا . پشت . گرده

Yarış مسابقه

Yarışım مسابقه

Yarışmaq مسابقه دادن

Yarqan سودمند . نگهدارنده . نگهبان . محکمه . دادگاه

Yarqıc قاضی . حاکم

Yarqıçı قاضی . حاکم .شکافنده

Yarqılamaq دادرسی کردن . محاکمه کردن

Yarqılıq دادگستری

Yarqın آذرخش . اشعه ی خورشید . دوست . جانان . گشاده رو

Yarqıtay دیوان عالی

Yarmaq شکافتن . بریدن . برش دادن . شکستن . . .پول . ثروت

Yarnaq شکاف . چاک

Yarp شکفتگی صورت بر اثر خوشحالی . سالم

Yarpaq برگ . ورقه . یک بند شعر

Yarsımaq مردار پیدا کردن و مشمئز شدن

Yarşım محلی برای مسابقه یا مبارزه

Yartu لوحه . کتیبه . تراشه . براده

Yasaq قدغن . به صورت یساق و یاسق در ادبیات فارسی وارد شده است

Yasal ترتیب . صف . نظام . لشکر . به صورت یسال در ادبیات فارسی وارد شده است . قانونی . حقوقی

Yasalı قانونمند

Yasam قاعده . قانون

Yasamaq برقرار کردن نظم . به اجرا در آوردن قانون . تنبیه کردن . آراسته ساختن . قانونمند کردن

Yasancaq شیک . خود آرا

Yasav صف . ردیف . قانونی . حقوقی

Yasqamaq پرخوری کردن

Yastama اتکاء . تسطیح

Yastamaq پشت دادن . تکیه کردن . پشتی گزاردن . مسطح کردن

Yastılamaq پهن کردن . لاپوشانی کردن . صاف کردن

Yaş سن . سال . نم . مرطوب . اشک . تر

Yaşam زندگی . عمر . زیست . بیوگرافی .

Yaşdaş همسن

Yaşıl سبز چمنی . سبز . کبود . کال . نارس

Yaşırmaq پنهان کردن

Yaşmaq پارچه ای که زنان برای پوشاندن گردن و چانه و دهان به کار می برند . چارقد . روبند . نقاب . به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است . پنهان کردن . نگه داشتن

Yaşna آذرخش . درخشان

Yaşnamaq زدن رعد و برق

Yata مسطح . صاف

Yatacaq لوازم خواب . محل خواب

Yataqsal بالینی

Yatay افقی

Yatı خواب

Yatıxma رسوبگذاری

Yatım جداشده

Yatım قلق کار . خواب (فرش و غیره) . روند . رسوب . ساختار رگه ی معدن

Yatır اشیاء قیمتی . گنجینه .پس انداز

Yatırım پس انداز

Yatqın خوابیده . به سمتی مایل شده(مو) . هماهنگ

Yatqınlıq استعداد

Yatmalı جای مناسب برای خواب . خوابیدنی

Yatman فرمانبردار

Yatsıq متکا . بالشی که زیر سر گذارند . امروزه به شکل یاستیق بیان می شود

Yaz بهار . نوبهار

Yazaq چراگاه

Yazar نویسنده

Yazıqlı گناهکار

Yazıqmaq دور شدن . جای خود را گم کردن . فرا رسیدن بهار

Yazılamaq نوشتن . ثبت کردن . صاف کردن . هموار کردن

Yazılıq دفتر

Yazılım نوشتار

Yazılış نوشته . دستخط . طرز نگارش . نامه . املاء . نامه نگاری

Yazım تقدیر . سرنوشت . دیکته . املاء

Yazınsal ادبی

Yazıntı یادداشت

Yazışma نامه نگاری

Yazıt کتیبه . سنگ نوشته

Yazqı نوشته الهی . تقدیر

Yazqısal تقدیری

Yazmaq نوشتن

Yazman منشی . دبیر

Yedək یدک . جانشین . قطعات یدکی . زنگوله ی گردن حیوانات . به صورت یدک وارد زبان فارسی شده است

Yekəlmək بزرگ شدن . رشدکردن . بالغ شدن . سربلند شدن . سرافراز شدن

Yel باد . نفخ . درد ناگهانی در اعضاء بدن . روماتیسم . تیزرو . سریع .

Yelbiz گیسوی زن . زلف

Yeləc بادخیز

Yelpik بادبزن

Yelsəl بادی

Yeltənmək کوشش کردن . سعی کردن . تلاش کردن . به هوس آمدن . هوس کردن . به هیجان آمدن

Yem علوفه . خوراک دام . علیق

Yemək طعام . خوراک . خوردنی . خوردن . بالا کشیدن . خوردن(رشوه و غیره) . مصرف کردن . گزیدن . ساییدن

Yeməli خوردنی . خوراکی . خوشمزه . لذیذ . قابل خوردن . قابل تناول . دوست داشتنی . دلپذیر

Yemiş خربزه . میوه . خشکبار . کشمش . مویز

Yemni روسری

Yemsəmək لنگیدن . در آرزوی غذا بودن

Yen آستین لباس . سر آستین . لبه ی دامن

Yenə بازهم . دوباره . مثل سابق . به هر حال . حتی . چنین

Yengin سرازیری

Yeni جدید . نو . نوین . تازه . اخیرا

Yeniçi نوگرا

Yeniləmə بازسازی

Yenilməz شکست ناپذیر . استوار . تزلزل ناپذیر

Yeniş جزر

Yep yeni کاملا نو

Yer ayaq پیاده

Yer be yer جابجا . جایگزینی . بی حسابی . منظم . به صورت یر به یر به همین معنا وارد زبان فارسی شده است

Yer bilim ژئولوژی

Yer oxu محور کره ی زمین

Yer ucu قطب

Yer yurd جا و مکان . سرزمین . اقامتگاه

Yer زمین . خاک . کره ی زمین . خشکی . سرزمین . وطن . اثر . رد . نشانه . رختخواب . لحاف و دوشک . جا . مکان . موقعیت . جایگاه . موقع . زمینه . پست . مقام

Yerbətimci توپوگراف

Yerik ویار . هوس

Yerikləmək ویارداشتن . هوس کردن

Yerimək راه رفتن . گام برداشتن . پیمودن . حرکت کردن . پیشروی کردن . هجوم بردن . فرو ریختن . خلیدن

Yerləm مختصات . موضع

Yerləmək جا گرفتن

Yerləşmə جابجایی . اقامت

Yerli محلی . بومی . داخلی . بجا . به موقع . مناسب

Yersəl مکانی . زمینی . جغرافیایی

Yeşik جعبه . صندوق

Yeşikçi جعبه ساز . صندوق ساز

Yetdi tansıq عجایب هفتگانه

Yetdi هفت . عدد7

Yetdicə هفته

Yetdik به قدر کافی . به اندازه ی کفایت . رساندنی

Yetdiz هفت قلو

Yetəcək کافی . بسنده

Yetənək استعداد . قابلیت

Yetər کافی . بس . به اندازه . بس است . کفایت می کند

Yetərgin ماهر . بسنده . کافی

Yetərlik سر رشته . توانایی .تکاپو

Yetgə سلطه .

Yetgi صلاحیت

Yeti توان

Yetingən قانع

Yetirmək رساندن . به مقصد رساندن . ابلاغ کردن . تمام کردن . به پایان رساندن . پرورش دادن

Yetişim بلوغ . وصول

Yetişkən رسیده . مجرّب

Yetişmən مجرّب . دنیا دیده

Yetiz پهن . عریض

Yetki مهارت . توانایی .صلاحیت

Yetmən کامل و رسیده

Yey نیکو . خوب

Yeyə سوهان . ابزاری با دندانه ها ی متعدد برای تمیز کردن و برش فلز

Yeyin سریع . تند . چابک . به سرعت

Yeznə داماد . شوهر خواهر بزرگتر

Z ز . یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی که جزء حروف صامت طنین دار ، پیشین کامی و اصطکاکی است . هیچ واژه ی اصیل ترکی را نباید با حرف«ذ» نوشت

Zad چیز . شی

Zağ صیقل . جلا . زاج سبز . کات کبود . کلاغ سیاه

Zağa زاغه . آشیانه . آغل یا گودال که در کوه برای گوسفندان درست می کنند .

Zağar zağar خودپسندانه

Zağar سگ تازی . مغرور . خود پسند . شکم گنده

Zağara پوست یقه ی (لباس) . کناره های کلاه چرمی

Zağçı جلاکار

Zağlamaq صیقل دادن . جلاکاری کردن

Zahı زائو . وضع حمل کرده

Zaman zaman گهگاه

Zanqıldamaq صدای زنگ دادن

Zar پرده ی نازک . غشا ء. پوسته ی نازک . ناله . گریه ی تلخ . مویه . ناتوان . رنجور

Zara qalmaq درمانده شدن

Zarafat مزاح . شوخی

Zarıldamaq زاری کردن . ناله کردن . آه و ناله کردن . زاریدن

Zarıma گریه . زاری

Zarımaq زاری کردن . هق هق گریستن

Zarıtmaq گریانیدن

Zatı xarab بد ذات

Zatı qırıq بد ذات . بد جنس . خبیث

Zehni açıq تیز فهم . تیزهوش . روشنفکر

Zehni duru سرحال

Zeş ظرفی بزرگ برای جمع کردن و نگهداری گندم و امثال آن

Zey حد اندازه . زی

Zədələmək زده دار کردن . لکّه دار کردن . زخمی کردن . ناقص کردن . نقص جزیی برداشتن(از قبیل خراش، فرو رفتگی، غر شدن، جر خوردن، ترک برداشتن)

Zəftin almaq تاب آوردن

Zəhlə نفرت . چندش

Zəqqo بسیار تلخ . بسیار ترش

Zəmi مزرعه . کشتزار

Zəngin غنی . سرشار . پربار . فراوان . ثروتمند . با شکوه . پرجلال

Zənqo نردبان

Zəvzək حرّاف . نقال . پرگو

Zəy زاج . سنگ سولفات

Zəydan سر پیچ چراغ نفتی

Zəyləmək زاج زدن . زاج مخلوط کردن

Zic جدول ستاره شناسی . کتابچه ی اطلاعات مربوط به ستاره شناسی

Zığ لجن . گل و لای . قی چشم

Zığıltı زاری . ناله

Zığlıq لجن زار

Zıxlamaq فرو کردن

Zıqqı کند . تنبل . حریص

Zıqqıltı زاری . ناله

Zil صدای زیر در موسیقی . صدای نازک و بلند . زنگ زنگوله . فضله . کود پرنده . فضله ی مرغ و پرنده . پس افکند

Zili نوعی از فرش که از نخهای پنبه ای با نقشهای رنگین بافته می شود . به صورت زیلو وارد زبان فارسی شده است

Zılıq آب دهان و دماغ و چشم

Zımır گِل

Zımırtlaq گل . باتلاق . کود خیس

Zing استخوان بازو و ران

Zingildəmək زوزه کشیدن . زاری کردن

Zınq فضله . کود پرنده . صدای زنگ . جرنگ

Zıpırtı زوار در رفته . فرسوده . به صورت زپرتی وارد زبان فارسی شده است

Zıplama کوبش . ضربه

Zıplamaq کوبیدن . انداختن

Zır مطلق . کامل . اصیل

Zırıldamaq زر زر کردن . گریستن . پر گویی کردن . وراجی کردن

Zırna نی . آلت موسیقی بادی . به صورت سرنا وارد زبان فارسی شده است

Zırpı گنده . لندهور . خشن . بی ادب

Zirvə قلّه . ستیغ . بلندی . اوج

Ziyalı روشنفکر

Ziyil دمل . به صورت زگیل وارد زبان فارسی شده است

Ziyildəmə لرزش

Ziyildəmək از سرما لرزیدن . به لرزه افتادن

Zobun لباس زنانه

Zod جوشکاری . لحیم کاری . تندی . تیزی . قاطعیت . برش . نفوذ . جوش

Zodlamaq جوشکاری کردن . لحیم کردن . جوش دادن . لحیم کاری کردن

Zoqquldamaq درد همراه با ضربان . سوزش داشتن . زغ زغ کردن دمل . زاری کردن . نالیدن . با زاری گریستن

Zol هر چیز باریک و دراز . ترکه ی باریک و دراز . یکراست . مستقیم

Zola چوب باریک و دراز . ترکه

Zolaq خط . باریکه . قطعه . رگه . پرتو . شعاع . شال کمر

Zopa چوبدستی کلفت . چماق . چوب بزرگ برای زدن. گردن کلفت . تنومند

Zor قوه . نیرو . توان . نیرومندی . قوت . جور . عنف . اجبار . الزام . زحمت . نیرومند . بزرگ

Zorduq جبر . تحکم

Zorlama اجبار

Zorlamaq زور گفتن . به زور مجبور کردن . به عنف تجاوز کردن . زور زدن . زورآوردن

Zorluq دشواری . سختی

Zorun ضرورت

Zovq سلیقه . لذت . خوشی . علاقه . میل . شور و شوق

Zuğlamaq جوانه زدن . ساقه ی جدید از ریشه روئیدن

Zumar آذوقه . آذوقه زمستانی

Züydürmək لغزاندن

Züymə لغزش . سرخوری

Züymək لغزیدن . سرخوردن

Züyüldaq لغزنده . جای لیز

Züyülük تقلید کردن از آهنگ دیگران . مقلد
Yüklə 9,67 Mb.

Dostları ilə paylaş:
1   ...   18   19   20   21   22   23   24   25   26




Verilənlər bazası müəlliflik hüququ ilə müdafiə olunur ©www.genderi.org 2024
rəhbərliyinə müraciət

    Ana səhifə