|
Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا AToxtamış بهبود یافته . پایا . زنده
Toxtanaq
|
səhifə | 24/26 | tarix | 02.10.2017 | ölçüsü | 9,67 Mb. | | #2992 |
| Toxtamış بهبود یافته . پایا . زنده
Toxtanaq درمان . بهبودی
Toxtaş استراحت . آرامش . میهمان
Toxtaşdırmaq آرام دادن . فرو نشاندن
Toxtaşmaq آرام گرفتن
Toxu نسج . بافت . بافته . یاخته
Toxucu بافنده
Toxum بذر . دانه . هسته . تخم حشرات
Toxuma بافت . چاخان کنی . بافتنی
Toxumaq بافتن . سرهم کردن(چاخان)
Toxumcuq تخمک
toxumçu کارشناس بذر
Toxumlamaq بذر پاشیدن . تخم ریختن . بارور کردن
Toxunac شاخک حسی
Toxunan خط مماس(هندسه) . مماس . برخورنده . توهین آمیز
Toxunc اهانت . توهین
Toxunca ضرر . زیان . تخریب
Toxundurmaq اصابت دادن . مماس کردن . تماس دادن . برخورد دادن
Toxunma اصابت . برخورد
Toxunmaca متلک
Toxunmaq خوردن . اصابت کردن . برخورد کردن . بافته شدن . لمس کردن . اصطکاک داشتن . برخورد به چیزی . برخوردن . دست زدن به چیزی . توهین کردن . دل آزردن . مربوط شدن . ارتباط داشتن
Toxunmayan متنافر(دوخط) . برنخورنده
Toxunmaz دست نخورده . مصون . غیر قابل لمس . نجس
Toxunmazlıq مصونیت
Toxunmuş بافته . بافته شده
Toxunum حس لامسه
Toxunuş بافت . مزاحمت
Toxuş «بافت» از ریشه ی توخوماق .«جنگ» و «اصطکاک» از ریشه ی توخونماق . ماکوی جولاهه
Toxuyucu بافنده
Toqquş برخورد . درگیری
Toqquşma تصادف . برخورد
Toqquşmaq تصادف کردن . به هم برخوردن
Tolab سرشار . تا حد اشباع
Tolay جمیع . همه . جمعی که برای فتنه همداستان شده اند و یکدیگر را به این لفظ خبر کنند. در زبان مغولی به معنای خرگوش است.
Tom انبوه . کامل . شدید
Tomaq رسیدن . پرورده شدن
Tomur رگ . غدّه . جوانه . غنچه
Tomuşdurmaq رنجانیدن
Tonama آرایش
Tonamaq آراستن
Tonanmaq آراسته شدن
Tonq قهرمان . دلیر
Tonqa پلنگ . نوعی پلنگ است که می تواند فیلها را بکشد. قهرمان . دلاور . جنگنده
Tonqal تل هیزم که آتش می زنند . پشته ی آتش
Top baş ماهی کفال
Top top گروه گروه . دسته دسته . پشته پشته
Top yataq بلبرینگ
Top یکی از سلاحهای آتشین جنگی که توسط آن گلوله های بزرگ را به مسافت دور پرتاب کنند و آن دارای انواعی است . گوی پلاستیکی که با آن بازیهایی مانند فوتبال ، والیبال و... کنند . توپ بازی . رخ . قلعه در بازی شطرنج . توپی چرخ . گرد . مدوّر . کلی . عمده . دستگاهی که به وسیله ی آن با اشعه رادیواکتیو، بیماری را معالجه می کنند . یک بسته پارچه که در خانه های پارچه بافی پیچیده، نشان کارخانه را بدان زنند. تشر. از این کلمه فعلی توپیدن(پرخاش کردن) در زبان فارسی پدید آمده است. به صورت «الطابه» به معنی توپ(بازی) وارد زبان عربی و به صورت توپ به معنای وسیله ی بازی وسیله ی جنگی و محکم وارد زبان فارسی شده است.
Topa مجتمع . پشته . توده . تل . انبوه
Topala گِرد شده . پشگل گوسفند . به صورت تپاله وارد زبان فارسی شده است
Topalama گرد آوری
Topalamaq کپه کردن . روی هم انباشتن . گردآوردن
Topança ضربه زننده ی کوچک . در قدیم به عنوان سیلی کوچک به کار می رفت ولی اکنون به سلاح کمری گفته می شود . به صورت تپانچه در زبان فارسی و به صورت الطبنجه در زبان عربی و به صورت دامانچا در زبان هندی وارد شده است
Toparlaq کُره . کُروی
Toparlama تشرزنی . پرخاشگری
Toparlamaq تشرزدن . توپ و تشر زدن . به کسی پریدن . بد و بیره گفتن . تهدید و توهین کردن . جمع و جور کردن . یکجا گرد آوردن . به صورت توپیدن در زبان فارسی ترجمه شده است.
Topaz زبرجد هندی . یاقوت زرد
Topçu افسر یا نظامی مسئول در واحد توپخانه . بازیکن فوتبال . علاقمند به ورزش فوتبال . به صورت توپچی وارد زبان فارسی و به صورت الطوبجی وارد عربی شده است
Topqa مجموعه
Topla چنگک . مقدار زیاد. خیلی
Toplac کلکتور . جمع کننده
Toplam مجموعه
Toplama گردآوری
Toplamaq جمع کردن . افزودن . جمع آوری کردن . تدوین کردن . روی هم چیدن . انباشتن . گردآوری کردن . گردآوردن . فراهم آوردن . برداشتن محصول
Toplanan افزوده . هریک از اعدادی که با هم جمع می شوند .
Toplanış مجمع
Toplanmaq جمع شدن(حساب) . مدوّن شدن . انباشته شدن . گردآمدن . جمع آوری شدن
Toplantı جلسه . گردهمایی . تجمع . کنگره
Toplar damar سیاهرگ
Toplaşmaq گردآمدن
Toplatmaq به وسیله دیگری جمع کردن . جمع آوری کردن . روی هم انباشتن . کپه کردن . گردآوردن
Toplayıcı گردآورنده
Toplu iynə سنجاق ته گرد
Toplu اجتماع . گروه ملت . مجموعه (داستان و غیره ) . توپ دار . مسلح به توپ
Toplum başı رئیس جمهور
Toplum öndəri امام جماعت
Toplum اجتماع . جامعه . جمهور
Toplumcu سوسیالیست . جامعه گرا
Toplumculuq سوسیالیسم . جامعه گرایی
Toplumdaş هم گروه
Toplumsal اجتماعی
Toppaq گرد . مدوّر
Topraq خاک . وطن . مزرعه . خاکی
Topsuz جای بسیار عمیق که ته نداشته باشد
Toptan مجموعه . دسته . توده
Topuq مچ پا . لکنت زبان . چاق و فربه . پژول . گرد . قبه ی خیمه . تپه . تل کوچک . به صورت تپق به معنای لکنت زبان وارد زبان فارسی شده است
Topuqlamaq پی کردن . از پشت سر گرفتن . پشت پا زدن
Topuz گرز . گرد . قلنبه
Tor atan عنکبوت
Tor qurmaq تور انداختن . دام گستردن
Tor کلک . حیله . صدرخانه . برابر . ضد رام .وحشی . نشیمن قوش . آنچه از رسته های نازک فلزی (سیم) و جز آن با تار و پود فاصله دار بافته شده و برای صافی کردن یا غربال کردن و مانند آنها به کار می رود مانند تور سیمی الک . قطعه ای جنس تور پارچه ای که در ورزشهای فوتبال ، والیبال، هند بال و ... به کار می رود . تار . تاریک . زنبیل توری . به صورت تور وارد زبان فارسی شده است
Toralmaq سر حال آمدن . بهبودی یافتن . دوره ی نقاهت را سپری کردن
Torama بهبودی
Toramaq بهبودی بخشیدن
Toraman بچه ی چاق و تپل
Toranlıq هوای گرگ و میش . صبحدم . صبحگاه . بامداد . سحر . سپیده دم
Torba کیسه . هیمه . به صورت «توبره» وارد زبان فارسی و با تلفظ ترکی وارد زبان روسی شده است
Torbalamaq توبره انداختن گردن اسب و غیره برای تعلیف . به توبره ریختن . تعبیر به توبره کشیدن به معنای نابود کردن و به باد چپاول دادن از همین ریشه در زبان فارسی پدید آمده است.
Torçu ماهیگیر . صیاد
Torğaq پاسبان . پاسبانی
Torlaq جوان نو رسیده
Torlamaq تور کشیدن . تور زدن . با تور بستن . توری گرفتن . نقش دوختن . به دام شبکه انداختن
Torta رویه ی شیر . تفاله ی چای و ... رسوب روغن هنگام سرخ کردن . ته نشت . به صورت دُرد وارد زبان فارسی و به صورت توپت وارد روسی شده است
Tortop گرد . مجتمع . قلنبه
Tortul رسوب
Tortulaşmaq رسوب گذاشتن
Torun نوه . اعقاب
Tos toparlaq کاملا گرد
Tosqun فربه . چاق
Toslamaq از خود بی خود شدن . خیال بافتن . با کلّه زدن
Toşqul نشانه گیر . هدف گیر . هدف زن
Toşqullamaq هدفگیری کردن . نشانه کردن
Tov سرعت . هر ضلع کرسی که در زمستان بر روی تنور برقرار کنند . تاب . چرخ . پیچ
Tovlamaq فریب دادن . چرخاندن . گرداندن . تاب دادن . دور سر چرخاندن . حرکت دادن . بازی دادن . تکان دادن . گول زدن . فریب دادن . کلاه گذاشتن
Tovlandırmaq موجب فریب کسی شدن . چرخانیدن
Toy جشن . شادی . عروسی . درمان . علاج . لگد . باتلاق . نوعی پرنده شکاری . اردو . جوان . جوانی . در زمانهای قدیم به غذایی گفته می شد که در مجلس سوگواری داده می شد . به همین صورت وارد زبان فارسی و به صورت طوی وارد زبان عربی شده است
Toyqar چکاوک . خول .
Toyuq مُرغ . رباعی که مصراع سوم آن قافیه داشته باشد
Toyum غنیمت . سهم از غنایم جنگی
Toz alma گردگیری
Toz pəmbə رنگ پنبه روشن
Toz tozanaq هوای پر گرد و غبار
Toz گرد . غبار . پودر . دسته . قبضه ی کمان . پوسته ی نوعی درخت که به دسته ی کمان می پیچند . بناگوش
Tozaq دام . تله
Tozalmaq گرد و خاک بلند شدن . به حالت گرد در آمدن . گرد و خاکی شدن
Tozan گرد . ذرّه
Tozaraq تند . سریع
Tozarmaq گرد و خاک کردن
Tozlama گرد پاشی
Tozlamaq گرد پاشیدن . گرد و خاک کردن . به صورت گرد در آوردن . گرده افشانی کردن . سم پاشیدن
Tozlaşmaq گرد شدن . گرد و غبار شدن . به حالت گرد در آمدن
Tozma گردش
Tozmaq گردش کردن
Tozutmaq گرد و خاک کردن
Tökdürmək ریزاندن
Tökmə ریخته گری . ریخته . اشیاء ریخته . پولاد . دست ساز . دست ساخت . مصنوعی . سالم
Tökməçi ریخته گر
tökməçilik ریخته گری
Tökmək ریختن . سرازیر کردن . فرو ریختن . توی چیزی ریختن . ریخته گری کردن . قالب ریختن . باریدن
Tökücü ریخته گر
Tökülmə فرو ریختگی . ریزش .
Tökülüm ریزش
Tökülüş افت . ریزش
Tökündürük چغدر
Tökünmək بر روی خود ریختن
Töp مرکز . قلب اردو
Törə boy کوتوله . قدکوتاه
Törəçi سنت گرا
Törəçilik سنت گرایی
Törədən آفرینشگر
Törəl دادگستر . عادل
Törəniş آفرینش . پیدایش . ظهور . بروز . پرورش
Törənmək آفریده شدن . خلق شدن . بروز کردن
Törəsəl آیینی . سنتی . عرفی
Törətmək به وجود آوردن . ایجاد کردن . تکثیر کردن . توالد و تناسل کردن . بروز دادن . پروراندن
Törpü سوهان
Törüm آفرینش موجودات . منی . اسپرم
Töycü باج . خراج . مالیات . سهم اربابی . مالیات سرانه
Töz ریشه . جوهر . جوهره
Tu dabana الفرار
Tufan باد شدید . به همین صورت و معنا واردزبان فارسی شده است
Tuğ علم . درفش . رأیت . به صورت توق وارد زبان فارسی شده است
Tuğcu پرچمدار
Tuğcuq علمک . پرچم و درفش کوچک
Tuğla آجر . آجر پخته
Tuğlacı آجرپز
Tuğlamaq بند آوردن . سدکردن . بستن
Tul tula ترس و لرز . بیم و گریز
Tul ترس . بیم . واهمه
Tula توله سگ . نوزاد روباه ، گرگ و.. . گردباد
Tullama پرتاب
Tullamaq پرتاب کردن . انداختن . پرت کردن . بالا انداختن . سرکشیدن
Tullanış پرش . جهش
Tullanmaq پرت شدن . انداخته شدن . خیز برداشتن . جهیدن . خود را پرتاب کردن . پریدن
Tullantı ضایعات . فضولات . آشغال . پس مانده . دور انداختنی
Tulu آینه
Tuluq مشک . انبانی که در آن ماست می ریزند . خیک
Tulum نوعی آلت موسیقی پوستی . مشک . سلاح . توبره
Tum تخم . بذر . دانه . هسته
Tumac پوست بُز دباغی شده . به صورت تیماج وارد زبان فارسی شده است.
Tumama استتار
Tumamaq پوشاندن
Tuman ده هزار . ده هزار دینار . در دوره ی قاجار سکه ی معادل 10 قران یا 10 هزار دینار بود . واحد اندازه گیری برابر با 12 ساعت حق آب . به معنای بسیار زیاد و فرقه نیز آمده است . شلوار، دامن ، زیر شلواری ، تنبان، ایالت در تقسیمات کشوری . منطقه ای که ده هزار سرباز بدهد . به صورت تنبان به معنای شلوار و تومان به معنای 10000 وارد زبان فارسی و به صورت التبّان به معنای شلوارک وارد عربی شده است.
Tumançaq بدون شلوار . لخت . برهنه . بدون تنبان
Tumar نوازش . پرستاری . تازیانه . شلاق . چماق . چوبدستی . کاغذ پیچیده شده . به صورت تومار و تیمار وارد زبان فارسی شده است.
Tumarlamaq تیمار کردن . نوازش کردن
Tumlama بذر پاشی
Tumlamaq تخم کردن . بذر پاشیدن
Tumluq تخمی . آلت نرینه ی گاو
Tumma بهت
Tummaq مات و مبهوت ماندن . به آب فرو رفتن
Tummuş گرفته . مات و مبهوت
Tumov زکام
Tumrus حیات بخش . جنگنده . روحیه دهنده . دلاور . قهرمان . برکت آور . نوک آهن . نام قدیمی شهر تبریز . نام ملکه ی قدیم آزربایجان
Tumucu غواص . به آب فرو رونده
Tunay دور . دوردست
Turadaş بت . صنم . زیبا
Tural جاوید
Turan مکان اقوام ترک نژاد . این مکان در اطراف آمودریا واقع است . درباره ی معنای آن اختلاف نظر وجود دارد . نظامی گنجوی و فردوسی از بزرگان توران به عنوان«زیبایان بی نظیر» نام برده اند . در زبان فارسی نیز «تور انداخت» به معنای مجازی «زیبا» به کار می رود . در کتاب دده قورقود به معنای پایدار و بی زوال آمده است.
Turcan تُرک جان
Turğan خوش ترکیب
Turqan زود
Turqut مسکن . مکان . مأوا . نشیمن
Turş ترش . یکی از طعمها
Turş ترش مزه
Turşalamaq ترش شدن . مزه ی ترش گرفتن
Turşamaq ترشیدن
Turşmaq ترشیدن
Turşu ترشی . ترشیجات . گوجه خشک و آلو خشک که برای ترش مزه کردن غذا می ریزند. اسید
Turşuluq مواد لازم برای ترشی انداختن . حالت اسیدی
Turşumaq ترش شدن . تخمیر شدن . اسیدی شدن
Turşutmaq تخمیر کردن . ترش گردانیدن . سبب تخمیر شدن . رو ترش کردن
Tuş atan هدف زدن . کسی که به هدف می زند
Tuş vuran تک تیرانداز
Tuş روبرو . مقابل . دقیق . درست . برابر . مساوی . ردیف . طراز . نیم روز
Tuşlama هدف گیری
Tuşlamaq هدف گرفتن . برابر نهادن . در یک ردیف قرار دادن . میزان کردن . جهت گیری کردن
Tuşlanmaq روبرو شدن . مواجه شدن . در یک ردیف قرار گرفتن . هدف قرار گرفتن
Tuşlaşmaq روبرو شدن . مواجه شدن
Tuşlayıcı نشانه گیر
Tutac انبرک . پنس
Tutacaq دستگیره . دسته . نرده پل . بهانه
Tutalım گیرم(گیرم اینطور باشد)
Tutam ظرفیت . گنجایش . سهم . حصه
Tutamac دستگیره . آلتی فلزی که به پا می بندند . از تیرها بالا می روند
Tutamaq دستگیره . دلیل . برهان
Tutamlıq به اندازه ی یک سهم
Tutanacaq تکیه گاه
Tutanaq صورتجلسه . تومار . پروتکل . تفاهم نامه
Tutar توان . نیرو . تاب . گنجایش . ظرفیت . استوار . محکم
Tutarlıq انسجام
Tutaş پرپشت . انبوده . به هم پیوسته
Tutdurmaq گیراندن . مقایسه کردن . تطبیق دادن . دستگیر ساختن . به وسیله ی کسی گرفتن . به هم جور کردن
Tutduruş تطبیق . مقایسه . اتصال
Tutğac گیرنده ی رادیویی . گیره . دستمالی که با آن چیز گرم و داغ را بردارند. چسب
Tutqavul نگهبان . به صورت تتقاول وارد زبان فارسی شده است
Tutqu حسرت . آرزو . میل
Tutqulamaq دستگیر کردن . گرفتار کردن
Tutqun گرفته . مغموم . اسیر . رنگ مات . گرفتار . دلگیر . خفه
Tutluq توتزار . توتستان
Tutma ظرفیت . ابتلاء . صرع . حمله ی غش
Tutmac آبگوشت یا آشی که از آرد می ساختند . آش برگ . به صورت تمتاج وارد زبان فارسی شده است.
Tutmaca جنون ادواری . صرع . سودازدگی
Tutmaq گرفتن . چنگ زدن . در دست داشتن
Tutsaq اسیر . گرفتار
Tutsuq وصیت . سفارش
Tutu گروگان . رهینه
Tutucu فال بین مخصوص . محافظه کار
Tutuq گرفته . گرفتار . بازداشتی . ابر سیاه . چادر . پرده ی پیاز . آسمان . پرده . حایلی که در بر گیرند .
Tutuqlamaq بازداشت کردن
Tutuqlanmaq بازداشت شدن
Tutuqluq بازداشتگاه . دستگیری . دلتنگی
Tutuqsuz محاکمه بدون حبس
Tutulmaq دستگیر شدن . بازداشت شدن . گیر افتادن . گرفتار شدن . دچار شدن . ناراحت شدن . گرفته به نظر آمدن . بند کردن . لکنت داشتن
Tutulum دستگیری
Tutum اندازه ی یکبار گرفتن . دسته . گنجایش . حجم . ظرفیت .انبار . اقتصاد
Tutuşdurmaq مقایسه کردن . تطبیق کردن . به جان هم انداختن . آتش گیراندن
Tutuşmaq درگیر شدن . دست به یقه شدن . گلاویز شدن . شرط بستن . گرفتن آتش . سفت شدن . گرفتن گِل
Tutuşmaz متضاد . ضد
Tutuzdurmaq گیراندن . نواختن
Tüf بیرون دادن هوا یا آب داخل دهان . به صوذت تُف وارد زبان فارسی و به صورت tyfوارد زبان روسی شده است
Tüfək اسلحه بلند .
Tüfəkçi تفنگ ساز . تفنگدار . به صورت تفنگچی وارد زبان فارسی شده است
Tük damar مویرگ
Tük qədər مقدار ناچیز
Tük salmaq مو انداختن . ترسیدن
Tük مو . یک دسته موی و پشم . موی پیشانی . کاکل اسب . پشم . پر . پرزهای ظریف روی بعضی از میوه ها
Tükcə به اندازه مو . ناچیز . بی مقدار . اصلا
Tükə تیغه ی چاقو
Tükədici مصرف کننده . مشتری
tükədim مصرف . کاربرد
Tükək جستجو . کاوش
Tükənik مصرف شده
Tükəniş مقطع . پایان
Tükənmək تمام شدن . پایان یافتن . از بین رفتن . به ته رسیدن
Tükənməz تمام نشدنی . ماندگار
Tükətim مصرف
Tükətmək تمام کردن . پایان دادن . مصرف کردن .
Tükrəmə انسداد
Tükrəmək مسدود کردن
Tükrənmək مسدود شدن
Tüksüz بی مو . صاف(صورت) . بی پر . نوجوان . بچه ی مزلّف
Tüküz تمام . کامل
Tülkü روباه . نیرنگ باز
Tülü بی پر و بال . آسمان جل . دزد
Tüm کامل . همه . تپه . تل . محفف تومان . تام
Tümcə جمله
Tümcəcik عبارت
Tümdanış همه پرسی . آراء . عمومی
Tüməl کلّی
Tüməllik کلّیت
Tümən کلّی . تومان . ده هزار . خیلی زیاد . به صورت تومن وارد زبان فارسی شده است و فارس زبانها اصطلاح «خداتومن» را نیز از همین ریشه به کار می برند
Tümənat درصد . کمیسیون
Tümləc جمله
Tümləmə تکمیل
Tümləmək کامل کردن
Tümlənmək کامل شدن
Tümlər متمم . تمام کننده
Tümləv انتگرال
Tünbək سازی است به شکل نقاره کوچک . به صورت تنبک وارد زبان فارسی شده است.
Tünəlmək برهنه شدن
Tüng ظرف آبخوری دهان تنگ . به صورت تُنگ وارد زبان فارسی شده است
Tünglük روزنه ی خانه . پنجره
Tünləmək انداختن . پرتاب کردن . شبگیر کردن
Tünlük شلوغی . ازدحام . انبوهی
Tünük نازک . کم پشت . به صورت تُنُک وارد زبان فارسی شده است
Tünükə زیر پیراهن . لباس زیر
Tüpürcək تُف . آب دهان
Tüpürmə تُف کنی
Tüpürmək تف کردن . آب دهان انداختن . چیزی را از دهان برگرداندن
Tür نوع . جنس . گونه
Türdəş همنوع . همجنس . هموژن
Türənmək مشتق شدن
Türətkə دیفرانسیل(ریاضی)
Türəv فرآورده . حد . محدوده . مشتق
Türk bibarı فلفل قرمز
Türkcə به زبان ترکی
Türki زبان ترکی . ترانه . نغمه . همچنین به معنای بخاری نیز آمده است
Türklük ترک بودن . وضعیت انبوهی ترکان در میدان جنگ
Türkoloji ترک شناسی . رشته ای که مجموعه ی زبان و ادبیات و فولکلور ترکی را بررسی می کند.
türkoloq ترک شناس
Türkso ترک نژاد
Türkü ترانه
Türüncü نارنجی
Tüs رنگ
Tüsmərək قد کوتاه . اخمو
Tüstü bacası دودکش
Tüstü دود . دودمان . هر واحد مسکونی
Tüstülənmək دود برخاستن . دود کردن
Tüstülətmək سبب دود کردن شدن
Tüşmə احتلام
Tüşmək محتلم شدن
Tütək نی لبک
Tütəkçi نی نواز
Tütmək دود کردن
tütün دود
Tütünçü توتون کار . توتون فروش
Tütünlük مزرعه ی توتون
Tüymək در رفتن
Tüzə حقوق
Tüzəl حقوقی
Uc bucaq حد و مرز . کنار و گوشه
Uc uca لب به لب . سر به سر . سرهم
Uc vermək دیده شدن . ظهورکردن
Uc نوک . رأس . سر . انتها . مرز
Uca پشت . در میان ترکان رسم بر این بود که اسب و گوسفند را درست پخته ، پشت آن را برای احترام میهمان در پیش میهمان می گذاشتند . پناه . ملجأ . سرین . امروزه بیشتر به معنای بلند استفاده می شود
Ucalan بلندشونده . اوج گیرنده
Ucalaşmaq بلندتر شدن
Ucalayıcı پولاریزور
Ucalıq بلندی . ارتفاع . ارتقاء . رسایی . سربلندی . اعتبار
Ucalış عروج
Ucalmaq بلند شدن . ارتفاع یافتن . ارتقاء یافتن . سربلند شدن . قدبرافراشتن
Ucalmış بلند شده . ا.ج گرفته
Ucaltmaq بالا بردن . بلندتر کردن . ارتقاء دادن . اعتلاءبخشیدن . برافراشتن
Ucarı مرز . ساحل
Ucay قطب
Ucayçı قطب نما
Ucbatından از جانب . از بابت . به خاطر . به علت
Ucbəyi مرزدار . مرزبان
Ucqar دور . کنار . با فاصله . ناحیه . حوالی . پیرامون . کرانه . منتهی الیه
Ucqarı مرز . ساحل
Ucluq نوک . سر . سر قلم . کلاهک
Ucul پیشرو
Ucur زمان . وقت
Ucuz ارزان . کم ارزش . کم زحمت
Ucuzçu ارزان فروش
Ucuzlamaq ارزان شدن
Ucuzlanmaq ارزان شدن
Ucuzlaşmaq ارزانتر شدن
Ucuzlatmaq ارزان کردن
Ucuzluq ارزانی . وفور
Uçağan کفشدوزک . پرنده . پرواز کننده . تیز پرواز
Uçaq هواپیما
Uçaqçı خلبان
Uçan فرّار . پرنده . کشتی دو بادبانه و بزرگ
Dostları ilə paylaş: |
|
|