|
Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا ATanqırğamaq تعجب کردن
Tanrı tanımaz
|
səhifə | 23/26 | tarix | 02.10.2017 | ölçüsü | 9,67 Mb. | | #2992 |
| Tanqırğamaq تعجب کردن
Tanrı tanımaz خدانشناس
Tanrı رب النوع . بت . صنم . آسمان . فلک . خداوند
Tanrıça الهه
Tanrıdam سرود الهی یا دینی
Tanrısız ملحد . کافر
Tap bəlgə تصویب نامه
Tap taza تازه ی تازه
Tapa چوب پنبه . توپی . در پوش کوزه و شیشه.
Tapan یکی از وسائل آسیاب آبی . چوب بلندی است که رویش را با رویه ای از فلز برنج پوشانده اند . وسیله ای که با آن زمین را هموار می کنند . یابنده . غلتک دستی
Tapanlamaq غلتک زدن
Tapçaq آدرس
Tapdaq کوبیده شده . سفت شده . لگدکوب . محل رفت و آمد زیاد . خانه ای که زیاد مهمان رفت و آمد دارد
Tapdama ضربه . کوبش
Tapdamaq زدن . کوفتن
Tapdıq یافته . بازیافت . چیزی که تصادفا پیدا شود . فاخته
Tapı عبادت
Tapılmış پیدا شده
Tapınaq پرستشگاه
Tapıncaq پرستشگاه
Tapıncı خصی . خایه برکنده . خواجه سرا . خدمتگذار . به صورت طواشی وارد زبان فارسی و به صورت طایوشی معرب طاپوچی در زبان عربی کاربرد دارد
Tapınma عبادت . پرستش . تعظیم
Tapınmaq عبادت کردن . کرنش کردن . خدمت کردن . یافتن . یافته شدن
Tapıntı مکشوفه . کشفیات . یافته ها . یافته . کشف شده . پیدا شده
Tapış سپردن کار به دیگری و در عین حال بر عهده گرفتن کار او. کشف . اکتشاف
Tapqır تنگ اسب . تسمه ی زین که از زیر سینه ی اسب رد می شود . خاکی که پا خورده و محکم شده است
Taplaq رضایت . موافقت
Taplama پذیرش
Taplamaq پذیرفتن . تصویب کردن
Taplaşmaq پذیرفتن
Taplatmaq پذیراندن
Tapluq شکافهای زمین
Tapma یافت . کشف
Tapmaca چیستان . لغز . معمّا .
Tapmaq پیدا کردن . یافتن . کشف کردن . به دست آوردن . خدمت کردن
Tappadan ناگهانی . اتفاقی
Tappıldamaq کوفته شدن در . صدای تاپ تاپ یا ترق و تروق کردن
Tapşırı سفارش
Tapşırıq سفارش . توصیه . واگذاری . دستور . امر . رهنمود . دستورالعمل . تکلیف و مشق(درس) . تمرین
Tapşırma سفارش . واگذاری
Tapşırmaq سفارش کردن . توصیه کردن . سپردن . واگذار کردن . تسلیم کردن . پیام دادن . جان سپردن
Tapucu خدمتکار
Tapuq خدمت . کرنش
Tapuqçi خدمتکار
Tapuzmaq چیستان پرسیدن
Tapzuq چیستان . معما
Tar bağlamaq توده کردن برف بر روی هم
Tar تار . یکی از آلات موسیقی که دارای سیم و پرده و دسته ی دراز و کاسه است و از چوب درخت توت ساخته می شود و آن را با مضراب می نوازند. توده ی برف که در دره ها روی هم انباشته می شوند . تیرچه ای که در لانه ی مرغ ها قرار می دهند و مرغ روی آن استراحت می کند . تارمی . تار . کم سو . نیمه تاریکی . گرگ و میش
Tarac غارت . چپاول یغما . تالان . به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است
Tarama استخوانِ گونه . غارت
Taramaq به هم ریختن برای منظم کردن . شانه زدن . غارت کردن . به صورت «تاراندن» وارد زبان فارسی شده است.
Taran جای هموار و پهناور . گستره
Tarançı کشاورز
Taranlamaq به شدت چپاول کردن . چیزی را به سختی بر هم زدن
Taranmaq چپاول شدن
Taraş از مصدر تارماق . در زمان قدیم به معنای غارت کردن بوده و بعدها معنای تیغ زدن نیز بر آن اضافه شد . به صورت تراش وارد زبان فارسی شده است
Taraşlamaq تراش دادن . به صورت تراشیدن وارد زبان فارسی شده است
Taraz هم سطح . صاف . آلتی که به وسیله آن ناهمواری سطح را اندازه گیری می کنند . به صورت تراز وارد زبان فارسی شده است.
Tarazlamaq تراز کردن . هموار کردن . صاف کردن . موازنه کردن
Tarazlıq موازنه . تعادل . هم ترازی . همواری . هم سطحی . صافی
Tarğan انبوه لشکر
Tarxanlıq وزارت
Tarı خدا . آفریننده . آفریدگار
Tarımış عصب . پی . سینکیر نیز می گویند.
Tarımsal زراعی
Tarımsınmaq ظاهر شدن کشت
Tarıtqan کشاورز
Tarlaçı کشت کار . زارع
Tarlıq تیرگی . کم سویی(چشم)
Tarma چپاول
Tarmaq پنجه ی حیوانات درنده
Tarmalamaq پنجه کشیدن
Tarmar پریشان . پراکنده . از هم پاشیده . نیست و نابود . به صورت تار و مار وارد زبان فارسی شده است
Tarmut تپه . شاخه
Tartağan داغون . پراکنده
Tartan partan چرند و پرند
Tartığ پیشکش
Tartım ریتم . آهنگ
Tartış کشمکش
Tartışma درگیری . منازعه
Tartışmaq به هم پریدن . مجادله کردن . درگیر شدن . کشمکش کردن
Tartmaq جذب کردن . به خود کشیدن . کشیدن
Tarverdi خداداد
Tas بادیه . کاسه ی مسی
Tasamaq سوختن نفس از خستگی و دویدن
Tasar طرح . نقشه . پروژه . لایحه
Tasarı پروژه
Tasarım تصور . طرح
Tasarlamaq طرح ریزی کردن . طرح ریختن
Tasarlayış طراحی
Tasə تلواسه . ملال . اندوه . نگرانی . غم و غصه . درد و غم . فکر و خیال . اضطراب
Tasım قیاس . مقایسه
Tasımsal مقایسه ای . تطبیقی
Taslaq کروکی . طرح . ماکت . استخوان بندی . نگاره . الگو . ضخیم نامطبوع . پروژه
Taslam مدل . نمونه
Taslamaq چیز غیر موجود را به خود نسبت دادن
Tasma چرم خام . دوال چرمی . به صورت تسمه وارد زبان فارسی شده است
Taş سنگ . بیرون . ادات شرکت و مصاحبت
Taşralı غریبه
Tat غیر مسلمان . بیگانه . خدمتکار . بیچاره . فقیر . ساده لوح . چلفتی . پست . بیگانه
Tatar قومی که در تاتارستان ، نواحی آستاراخان و کریمه و شرق دریای خزر زندگی می کنند
Tatarcıq نوعی مگس
Tatarı شلاق . تازیانه
Tatarılamaq شلاق زدن
Tatarsı نیمه خام . نیم پز
Tatavaz نان پخته و نیمه خمیری که از تنور کنده و به زیر افکنده شود
Tatlamaq فارس یا تات پنداشتن
Tazı تازی . سگ شکاری
Tel basan سنجاق سر . موگیره
Tel burma سیم پیچی
Tel qıran سیم چین . سیم بُر
Tel سیم . مفتول . رشته . تارمو . زلف . گیسو . لیف . نسج . رگه ی برگه . نور . پرتو(آفتاب) . پشمک(شیرینی) . خلاصه شده ی کلمه ی تلگراف
Telcik لیف
Telçi سیمبان . سیمکش
Telçilik سیمبانی . سیمکشی
Telli زلف دار . سیم دار
Telman مترجم . شیرین زبان
Telmar مترجم . شیرین زبان
Termin اصطلاح . اصطلاح علمی و فنی
Teşə (از ریشه ی دئشمک) آلتی شبیه به چکش که دَم آن پهن و تیز و در نجاری و سنگتراشی کاربرد دارد . به صورت تیشه وارد زبان فارسی شده است.
Teşi دوک . وسیله ای که با آن نخ می ریسند.(گویش خوی)
Tetra قرقاول
Tey bayaq فوری . بلافاصله
Tey پر . کامل . خالص
Teyxa فقط . کامل . همگی . تنها
Tez gec دیر و زود
Tez زود . سریع . فوری . با عجله . با شتاب . قبل . اول . تز . پایان نامه . رئوس مطالب
Tezcə به سرعت . به فوریت . در اندک زمانی
Tezdən صبح زود . قبل از وقت
Tezikmək در رفتن
Tezləmək شتاب کردن
Tezlik زودی . فوریت . سرعت . شتاب(فیزیک)
Tezmək فرار کردن . در رفتن . به شتاب دور شدن . جیم شدن . گم شدن
Təh su آب زیرزمینی
Təhlükə خطر
Təxrəş خارش . تحریک
Tək başçı خود سر . خودرأی . حکومت فردی
Tək bir بعضا . برخی . گه گاه . هر از چند
Tək əl انحصار . امتیاز . انحصاری
Tək تا . الی . تا آنجا که . تا آن موقع که . . .نمدی که زیر زین می گذارند . قعر . قسمت پایینی . به صورت«ته»وارد زبان فارسی شده است . . . مانند . مثل . . .تک . واحد . یگانه . تنها . فقط . مجرد . مفرد(عدد) . طاق . فرد
Təkcə فقط . به تنهایی
Təkil مفرد . یگانه
Təkin همچون
Təkləmə تجرید
Təkləmək کسی را تنها گیر آوردن و زدن . گل یا کاهو را از جاهایی پرپشت روییده در آوردن و فضای بیشتری ایجاد کردن . منفرد کردن
Təklik تنهایی . یگانگی . وحدانیت . رقم یکان . یک تومانی و غیره.
Təkmə لگد
Tələm tələsik عجله . شتاب . با عجله و شتاب زدگی
Tələsdirmək به شتاب انداختن . دست پاچه کردن
Tələsik با عجله . شتابان . شتاب زده
Tələskən عجول . شتاب زده . عجولانه . دست پاچه
Tələsmə عجله . شتاب
Tələsmək عجله کردن. شتاب ورزیدن . شتافتن
Təlis گونی . کیسه . حوله
Təm دم . لحظه
Təməl اساس . بنیاد . زیر بنا . سنگ بنا . شالوده . پایه . بنیان
Təməlçi بنیادگرا
Təməlçilik بنیادگرایی
Təmən جوالدوز . سوزن بزرگ
Təmsilçi نماینده
Tən bölən نیم ساز(زاویه) . منصف الزاویه
Tən dövrə چرخ . عمل چرخ زدن در زورخانه
Tən orta درست وسط
Tən برابر . معادل . مساوی . مثل . همتا . همسان
Tənbələmək پشت در را محکم کردن
Təncərə دیگ مسی . به صورت «الطنجره» وارد زبان عربی شده است
Təndir تنور
Təng تنگ . باریک و کم بهاء
Təngə کوچه . گذر . طلای رایج . واحد پول قزاقستان
Təngişmək نفس تنگ شدن . تنگی نفس گرفتن
Təngləşmək تنگتر شدن
Tənikə حلبی . ورق نازک گالوانیزه . به صورت «التنک» به معنای حلبی و پیت وارد زبان عربی شده است
Tənikəçi حلبی ساز . به صورت «التنکجی» به همین معنا وارد زبان عربی شده است
Tənkəçi حلبی ساز
Tənqal حکم عام و کلی
Tənləmə تسویه . برابر گردانی
Tənləmək مساوی کردن
Tənləşmək مساوی شدن . برابر شدن . معادل شدن
Tənlik معادله(جبر) . تساوی . برابری
Tənşəmə سنجش . موازنه
Tənşəmək سنجیدن . موازنه کردن . تینشاماک نیز آمده است
Təntik ساده لوح . جویده جویده حرف زدن . نفس نفس حرف زنان حرف زدن . با شتاب و نفس زنان
Təntimə شتاب . خستگی
Təpə تل . ستیغ . نوک . سر . رأس . فرق . کله . تارک . رأس(زاویه) . بالا . فراز . توده . کپه . به صورت təppeوارد زبان فارسی شده است.
Təpənək سوزن بزرگ
Təpi نیروی درونی
Təpik atan لگد پران
Təpik دام . تله . لگد . جفتک . لگد و جفتک . تیپا
Təpir الک مویی
Təpmə واکنش . لگد زنی تفنگ و توپ و غیره . چپاندنی . اصطلاحی نظامی
Tərçək برهنه . بی حجاب
Tərə سبزی . گیاهی است دو ساله که ساقه ندارد و برگهایش دراز و تا خورده است. جزء سبزیهای خوردنی است.
Tərəvəzçi تره بار فروش . سبزی فروش . سبزی کاری
Tərəzə پنجره
Tərəzi ترازو . میزان . مهرماه
Tərgitmək ترک کردن(اعتیاد)
Tərxan طرخان . مرفه . شاهزاده ی ترک یا مغول و بزرگی که از بعضی مزایای موروثی از جمله معافیت از مالیات و عوارض متعدد برخوردار بود و مجاز بود که هرگاه می خواست به نزد سلطان برود. برخی روحانیون نیز بدین مقام می رسیدند.لقبی که در دوره ی مغول مرسوم بود و دارنده ی این لقب از ادای باج و خراج معاف بود و بی اجازه حق ورود به حضور شاه داشت . به صورت«الطرخان» به معنای رئیس وارد زبان عربی شده است
Tərk قسمت عقب زین . به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است
Tərki عقب زین . ترک اسب(ترک موتور و دوچرخه) . به صورت ترک وارد زبان فارسی شده است.
Tərlan بازشکاری . شاهین . عقاب . جسور . شجاع . چالاک
Tərlan شهباز . پرنده شکاری . نوعی باز که دارای سه نوع سیاه، سفید و زرد بادامی است.
Tərləmə تعرّق
Tərli عرق آلوده . عرق کرده . خیس عرق . مرطوب . نم دار
Tərlik نمد زین . عرق گیراسب . عرق گیر که زیر کلاه به سر می گذاشتند.زیر پیراهن .تازگی . طراوت
Tərpəm زلزله
Tərpəniş حرکت،خیزش،حرکات و سکنات
Tərpənmək تکان خوردن . جنبیدن . حرکت کردن . به جنبش در آمدن . رفتار کردن . راه افتادن
Tərs üstəl لگاریتم
Tərs وارونه . معکوس . سر و ته . کج . پشت و رو . متقابل . برخلاف . خشن . کله شق . لجوج . سرگین
Tərsana زاغه ی مهمات . انبار اسلحه و مهمات . کارخانه و کارگاه کشتی سازی . تعمیرگاه کشتی . به صورت الترسانه و الرسخانه وارد زبان عربی شده است
Tərsə damar دنده ی لج
Tərsə معکوس . برعکس . خلاف
Tərsəsinə برعکس
Tərsinmək برگشتن . رجوع کردن
Tərsləmək برعکس کردن
Tərslənmək برعکس شدن
Tərslik تضاد
Tərzəm نوعی گلابی
Təslimçi تسلیم پذیر . کسی که زود تسلیم می شود
Təşqəl حیله . نیرنگ
Tidiş انگل . طفیلی
Tıfaq گروه متحد و وابسته به هم . دودمان . خانواده
Tığ شمشیر . کپه . توده . تیغه
Tıxac چیزی که برای مسدود کردن سوراخ یا دهانه ی شیشه و غیره به کار می رود . چوب پنبه ، توپی . در کوزه و شیشه . سربطری . تراکم و بند آمدن حرکت عادی اتومبیلها
Tıxaclamaq بستن در بطری . چوب پنبه گذاشتن
Tıxama زورچپانی . انسداد
Tıxamaq چپاندن . پر کردن . فرو کردن . گرفتن سوراخ . در چیزی را بستن
Tıxılmaq به زور چپانده شدن . با فشار جا دادن . به زور فرو کردن . رودل شدن(سنگین شدن معده از غذای انباشته)
Tıxır به خوبی چپانده شده . کنسرو
Tıxış اردحام . انبوهی . فشردگی
Tıxma زور چپانی . پرخوری
Tıxmaq تپاندن . لنبانیدن . انباشتن . به زور فرو کردن . خوردن(با تحقیر) . کوفت کردن
Tıxmır آدم کوتاه قد و خپل
Tıxsırmaq به صورت دهن بسته عطسه کردن
Tikan خار . تیغ
Tikançı خارکن . خارفروش
Tikanlaşmaq خاردار شدن
Tikanlı tel سیم خاردار
Tikə قسمت . حصه . قطعه . پاره . پارچه . لقمه . هر چیز کم مقدار . قاچ . به صورت تکّه وارد زبان فارسی شده است
Tikək تینگ . فیدان
Tikəl جزئی از یک کل
Tikələmək لقمه کردن . تکّه کردن . پاره کردن
Tikələnmək تکّه شدن . پاره شدن . قطعه قطعه شدن
Tikəllik جزئیت
Tikici سازنده . بنا کننده . دوزنده . معمار
Tikili دوخته شده . برپا شده
Tikiliş بنا . ساختمان . دوخت . طرز دوخت . درز و جای دوخت
Tikilmək ساخته شدن . دوخته شدن
Tikim دوخت . طرز دوخت . بنا . ساختمان . لقمه . معماری
Tikinmək ساخته شدن . بنا شدن
Tikinti ساختمان . کارگاه ساختمانی . دوخت و دوز . خیاطی
Tikirgə راتیانج . راتینج . صمغ درختان برگ سوزنی که پس از انعقاد ترد و شکننده است . مصرف طبی دارد و آرشه ویولون را به آن می مالند تا نرم و روان گردد.
Tikiş دوخت . احداث . جای دوخت . درز . محل اتصال . بخیه
Tikişçi خیاط . دوزنده
Tikişdirmək به هم دوختن . ساختن
Tikişmək با هم دوختن
Tikmə هر چیز نقش و نگار دار . ساختمان . کاشت . احداث
Tikməçi نگارگر . نصب کننده
Tikmək دوختن . ساختن . بنا کردن . استوار کردن . برپا کردن . مستقر کردن . دو زندگی کردن . خیاطی کردن
Tiqə تیغه . لبه
Tıqqıldamaq تق تق کردن
Tıqqıldatmaq تق تق کردن . دق الباب کردن
Til ضلع . پهلو(هندسه) . کنار . کرانه . از نوک انگشت کوچک تا کف دست . خط الرأس کوه و تپه
Tilan قاپی که روی زمین می کشند تا صاف شود . قاپی که طرف جیک و بوک آن صاف شده باشد
Tilav دلیر
Tilbə دیوانه
Tilif تفاله . پس مانده
Tilik خطوطی که بر اثر رفت و آمد انسان و اسب در جاده به وجود آید
Tilimə ریز کنی
Tilimək خرد و ریز کردن
Tilinmək خرد و ریز شدن
Tilinti خرد و ریز
Tilişə خرد و ریز کاغذ . به صورت تلیشه وارد زبان فارسی شده است
Tilit آغشته . غرقه . آلوده . بریده شده
Tillənmək تل شدن . روی هم انباشته شدن
Tiltə ترید . ترید آبگوشت و غیره
Tim گوشه . کنج . نبش
Tımbıl کوتوله . کوتوله و تپل
Timək دست آموز . ملتمس
Timəmə التماس
Timəmək التماس کردن
Timənmək التماس کردن
Timik کنج . گوشه . لبه ی تیز
Timsinmək شتاب کردن
Tin vurmaq استنشاق دی اکسید کربن و یا دود و سرگیجه آوردن بر اثر آن . همچنین شستن پیشانی بیمار با سرکه
Tin گوشه . کنج . گازکربنیک
Tıncıxmaq رشد کردن . بزرگ شدن . نفس نفس زدن . به نفس افتادن . نفس تنگ شدن . له شدن میوه . فاسد شدن و ترش شدن میوه
Tinçə کاروانسرای کوچک . سرایی که دارای چند دکان یا حجره باشد و بازرگانان در آنجا داد و ستد کنند. به صورت تیمچه وارد زبان فارسی شده است
Ting قلمه . نهال . برابر
Tinləmək در خلوت گیر آوردن . به گوشه ای کشیدن
Tinli گوشه دار . کنج دار
Tinmağur بی قرار . نا آرام
Tıppıldamaq تاپ تاپ کردن
Tirə رگ . گروه . دسته . قسمت . بلوک . دسته . گروه . رشته کوه . تپه زار . بلندی اطراف خندق و نظیر آن . نسل . خانواده . علامت فاصله
Tırıq اسهال . شکم روی . گیاهی است شبیه درمنه
Tirim پارچه . روسری
Tirişgə باریک . کوچک
Tirləmək دراز کردن
Tırmalama پرستاری . بهبودی . به صورت تیمار وارد زبان فارسی شده است.
Tırmalamaq بهبود بخشیدن . تیمار کردن
Tirmə در اصل درمه یا تورما بوده است . یکی از انواع بقچه که از پشم لطیف با نقشهای گل لچک و ترنج بته جقه ای بافته می شود و از آن برای پیچیدن جامه حمام و یا به عنوان زیر انداز تزئینی برای گذاشتن آیینه شمعدان در مراسم عقد کنان استفاده می گردد . به صورت ترمه وارد زبان فارسی شده است.
Tırpan نوعی داس دسته بلند . فنی در کشتی
Tırpanlamaq با داس دسته بلند درو کردن
Tisbir شبیه . نظیر . نمونه . الگو
Tişgə جوانه
Tıtdamaq پژمرده شدن
Titə لکه ی سفید در مردمک چشم
Titək بیماری که از شدت بیماری ، شوخی و هزل کند
Titik یاوه سرا
Titiz وسواسی . لوس
Titrə quş آدم سرمایی . حساس در مقابل سرما
Titrəc ویبراتور . کوبنده . لرزاننده
Titrədici لرزاننده
Titrək لرزان . مرتعش
Titrəm ارتعاش . لرزش
Titrəmə لرزش . لرز . ارتعاش
Titrəmək لرزیدن . جنبیدن . تکان خوردن . به لرزه در آمدن . به اهتزاز در آمدن . مرتعش شدن . ناراحت شدن . اضطراب داشتن
Titrənti ارتعاش . لرزش
Titrər لرزان . مرتعش
Titrəşim ارتعاش
Titrəşmək به اهتزاز در آمدن . لرزیدن دسته جمعی . تکان خوردن
Titrətmək لرزاندن . تکان دادن . به لرزه در آوردن . به اهتزاز در آوردن . مرتعش کردن . تب و لرز کردن . لرز کردن . دل کسی را لرزاندن . به هیجان آوردن . مضطرب کردن
Titrəyiş لرزش . ارتعاش . نوسان
Tiyimək منع کردن . باز داشتن
Tizə خاله
Tizginmək دور زدن
Tızıxdırmaq فراری دادن
Toban واژگون . سرازیر
Tox سیر . پر . اشباع شده . تند . پررنگ . ساکت . آرام . ثروتمند . بی اعتناء . خوددار . بی نیاز
Toxalmaq سیر شدن
Toxat سیلی . کشیده
Toxlu بزرگتر از برّه و کوچکتر از گوسفند بالغ . گوسفند ماده ی یکساله . برّه ای که پشمش را چیده باشند
Toxluq سیری . اشباع
Toxmaq ابزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد . به صورت تخماق وارد زبان فارسی و به صورت الدقماق وارد زبان عربی شده است
Toxtac دارو
Toxtaclıq داروخانه
Toxtaq بهبود یافته . تسکین یافته . آرام . تسلی . دلداری
Toxtaqlıq بهبودی . آرامش . تسلی
Toxtama بهبودی . وصول
Toxtamaq بهبود یافتن . بهتر شدن . رسیدن . در یافت کردن . آرام شدن . خوب شدن . تمام شدن(به بهای) . رسیدن به مقصد . استراحت کردن . قرار یافتن
Dostları ilə paylaş: |
|
|