Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا A


Tanqırğamaq تعجب کردن Tanrı tanımaz



Yüklə 9,67 Mb.
səhifə23/26
tarix02.10.2017
ölçüsü9,67 Mb.
#2992
1   ...   18   19   20   21   22   23   24   25   26

Tanqırğamaq تعجب کردن

Tanrı tanımaz خدانشناس

Tanrı رب النوع . بت . صنم . آسمان . فلک . خداوند

Tanrıça الهه

Tanrıdam سرود الهی یا دینی

Tanrısız ملحد . کافر

Tap bəlgə تصویب نامه

Tap taza تازه ی تازه

Tapa چوب پنبه . توپی . در پوش کوزه و شیشه.

Tapan یکی از وسائل آسیاب آبی . چوب بلندی است که رویش را با رویه ای از فلز برنج پوشانده اند . وسیله ای که با آن زمین را هموار می کنند . یابنده . غلتک دستی

Tapanlamaq غلتک زدن

Tapçaq آدرس

Tapdaq کوبیده شده . سفت شده . لگدکوب . محل رفت و آمد زیاد . خانه ای که زیاد مهمان رفت و آمد دارد

Tapdama ضربه . کوبش

Tapdamaq زدن . کوفتن

Tapdıq یافته . بازیافت . چیزی که تصادفا پیدا شود . فاخته

Tapı عبادت

Tapılmış پیدا شده

Tapınaq پرستشگاه

Tapıncaq پرستشگاه

Tapıncı خصی . خایه برکنده . خواجه سرا . خدمتگذار . به صورت طواشی وارد زبان فارسی و به صورت طایوشی معرب طاپوچی در زبان عربی کاربرد دارد

Tapınma عبادت . پرستش . تعظیم

Tapınmaq عبادت کردن . کرنش کردن . خدمت کردن . یافتن . یافته شدن

Tapıntı مکشوفه . کشفیات . یافته ها . یافته . کشف شده . پیدا شده

Tapış سپردن کار به دیگری و در عین حال بر عهده گرفتن کار او. کشف . اکتشاف

Tapqır تنگ اسب . تسمه ی زین که از زیر سینه ی اسب رد می شود . خاکی که پا خورده و محکم شده است

Taplaq رضایت . موافقت

Taplama پذیرش

Taplamaq پذیرفتن . تصویب کردن

Taplaşmaq پذیرفتن

Taplatmaq پذیراندن

Tapluq شکافهای زمین

Tapma یافت . کشف

Tapmaca چیستان . لغز . معمّا .

Tapmaq پیدا کردن . یافتن . کشف کردن . به دست آوردن . خدمت کردن

Tappadan ناگهانی . اتفاقی

Tappıldamaq کوفته شدن در . صدای تاپ تاپ یا ترق و تروق کردن

Tapşırı سفارش

Tapşırıq سفارش . توصیه . واگذاری . دستور . امر . رهنمود . دستورالعمل . تکلیف و مشق(درس) . تمرین

Tapşırma سفارش . واگذاری

Tapşırmaq سفارش کردن . توصیه کردن . سپردن . واگذار کردن . تسلیم کردن . پیام دادن . جان سپردن

Tapucu خدمتکار

Tapuq خدمت . کرنش

Tapuqçi خدمتکار

Tapuzmaq چیستان پرسیدن

Tapzuq چیستان . معما

Tar bağlamaq توده کردن برف بر روی هم

Tar تار . یکی از آلات موسیقی که دارای سیم و پرده و دسته ی دراز و کاسه است و از چوب درخت توت ساخته می شود و آن را با مضراب می نوازند. توده ی برف که در دره ها روی هم انباشته می شوند . تیرچه ای که در لانه ی مرغ ها قرار می دهند و مرغ روی آن استراحت می کند . تارمی . تار . کم سو . نیمه تاریکی . گرگ و میش

Tarac غارت . چپاول یغما . تالان . به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است

Tarama استخوانِ گونه . غارت

Taramaq به هم ریختن برای منظم کردن . شانه زدن . غارت کردن . به صورت «تاراندن» وارد زبان فارسی شده است.

Taran جای هموار و پهناور . گستره

Tarançı کشاورز

Taranlamaq به شدت چپاول کردن . چیزی را به سختی بر هم زدن

Taranmaq چپاول شدن

Taraş از مصدر تارماق . در زمان قدیم به معنای غارت کردن بوده و بعدها معنای تیغ زدن نیز بر آن اضافه شد . به صورت تراش وارد زبان فارسی شده است

Taraşlamaq تراش دادن . به صورت تراشیدن وارد زبان فارسی شده است

Taraz هم سطح . صاف . آلتی که به وسیله آن ناهمواری سطح را اندازه گیری می کنند . به صورت تراز وارد زبان فارسی شده است.

Tarazlamaq تراز کردن . هموار کردن . صاف کردن . موازنه کردن

Tarazlıq موازنه . تعادل . هم ترازی . همواری . هم سطحی . صافی

Tarğan انبوه لشکر

Tarxanlıq وزارت

Tarı خدا . آفریننده . آفریدگار

Tarımış عصب . پی . سینکیر نیز می گویند.

Tarımsal زراعی

Tarımsınmaq ظاهر شدن کشت

Tarıtqan کشاورز

Tarlaçı کشت کار . زارع

Tarlıq تیرگی . کم سویی(چشم)

Tarma چپاول

Tarmaq پنجه ی حیوانات درنده

Tarmalamaq پنجه کشیدن

Tarmar پریشان . پراکنده . از هم پاشیده . نیست و نابود . به صورت تار و مار وارد زبان فارسی شده است

Tarmut تپه . شاخه

Tartağan داغون . پراکنده

Tartan partan چرند و پرند

Tartığ پیشکش

Tartım ریتم . آهنگ

Tartış کشمکش

Tartışma درگیری . منازعه

Tartışmaq به هم پریدن . مجادله کردن . درگیر شدن . کشمکش کردن

Tartmaq جذب کردن . به خود کشیدن . کشیدن

Tarverdi خداداد

Tas بادیه . کاسه ی مسی

Tasamaq سوختن نفس از خستگی و دویدن

Tasar طرح . نقشه . پروژه . لایحه

Tasarı پروژه

Tasarım تصور . طرح

Tasarlamaq طرح ریزی کردن . طرح ریختن

Tasarlayış طراحی

Tasə تلواسه . ملال . اندوه . نگرانی . غم و غصه . درد و غم . فکر و خیال . اضطراب

Tasım قیاس . مقایسه

Tasımsal مقایسه ای . تطبیقی

Taslaq کروکی . طرح . ماکت . استخوان بندی . نگاره . الگو . ضخیم نامطبوع . پروژه

Taslam مدل . نمونه

Taslamaq چیز غیر موجود را به خود نسبت دادن

Tasma چرم خام . دوال چرمی . به صورت تسمه وارد زبان فارسی شده است

Taş سنگ . بیرون . ادات شرکت و مصاحبت

Taşralı غریبه

Tat غیر مسلمان . بیگانه . خدمتکار . بیچاره . فقیر . ساده لوح . چلفتی . پست . بیگانه

Tatar قومی که در تاتارستان ، نواحی آستاراخان و کریمه و شرق دریای خزر زندگی می کنند

Tatarcıq نوعی مگس

Tatarı شلاق . تازیانه

Tatarılamaq شلاق زدن

Tatarsı نیمه خام . نیم پز

Tatavaz نان پخته و نیمه خمیری که از تنور کنده و به زیر افکنده شود

Tatlamaq فارس یا تات پنداشتن

Tazı تازی . سگ شکاری

Tel basan سنجاق سر . موگیره

Tel burma سیم پیچی

Tel qıran سیم چین . سیم بُر

Tel سیم . مفتول . رشته . تارمو . زلف . گیسو . لیف . نسج . رگه ی برگه . نور . پرتو(آفتاب) . پشمک(شیرینی) . خلاصه شده ی کلمه ی تلگراف

Telcik لیف

Telçi سیمبان . سیمکش

Telçilik سیمبانی . سیمکشی

Telli زلف دار . سیم دار

Telman مترجم . شیرین زبان

Telmar مترجم . شیرین زبان

Termin اصطلاح . اصطلاح علمی و فنی

Teşə (از ریشه ی دئشمک) آلتی شبیه به چکش که دَم آن پهن و تیز و در نجاری و سنگتراشی کاربرد دارد . به صورت تیشه وارد زبان فارسی شده است.

Teşi دوک . وسیله ای که با آن نخ می ریسند.(گویش خوی)

Tetra قرقاول

Tey bayaq فوری . بلافاصله

Tey پر . کامل . خالص

Teyxa فقط . کامل . همگی . تنها

Tez gec دیر و زود

Tez زود . سریع . فوری . با عجله . با شتاب . قبل . اول . تز . پایان نامه . رئوس مطالب

Tezcə به سرعت . به فوریت . در اندک زمانی

Tezdən صبح زود . قبل از وقت

Tezikmək در رفتن

Tezləmək شتاب کردن

Tezlik زودی . فوریت . سرعت . شتاب(فیزیک)

Tezmək فرار کردن . در رفتن . به شتاب دور شدن . جیم شدن . گم شدن

Təh su آب زیرزمینی

Təhlükə خطر

Təxrəş خارش . تحریک

Tək başçı خود سر . خودرأی . حکومت فردی

Tək bir بعضا . برخی . گه گاه . هر از چند

Tək əl انحصار . امتیاز . انحصاری

Tək تا . الی . تا آنجا که . تا آن موقع که . . .نمدی که زیر زین می گذارند . قعر . قسمت پایینی . به صورت«ته»وارد زبان فارسی شده است . . . مانند . مثل . . .تک . واحد . یگانه . تنها . فقط . مجرد . مفرد(عدد) . طاق . فرد

Təkcə فقط . به تنهایی

Təkil مفرد . یگانه

Təkin همچون

Təkləmə تجرید

Təkləmək کسی را تنها گیر آوردن و زدن . گل یا کاهو را از جاهایی پرپشت روییده در آوردن و فضای بیشتری ایجاد کردن . منفرد کردن

Təklik تنهایی . یگانگی . وحدانیت . رقم یکان . یک تومانی و غیره.

Təkmə لگد

Tələm tələsik عجله . شتاب . با عجله و شتاب زدگی

Tələsdirmək به شتاب انداختن . دست پاچه کردن

Tələsik با عجله . شتابان . شتاب زده

Tələskən عجول . شتاب زده . عجولانه . دست پاچه

Tələsmə عجله . شتاب

Tələsmək عجله کردن. شتاب ورزیدن . شتافتن

Təlis گونی . کیسه . حوله

Təm دم . لحظه

Təməl اساس . بنیاد . زیر بنا . سنگ بنا . شالوده . پایه . بنیان

Təməlçi بنیادگرا

Təməlçilik بنیادگرایی

Təmən جوالدوز . سوزن بزرگ

Təmsilçi نماینده

Tən bölən نیم ساز(زاویه) . منصف الزاویه

Tən dövrə چرخ . عمل چرخ زدن در زورخانه

Tən orta درست وسط

Tən برابر . معادل . مساوی . مثل . همتا . همسان

Tənbələmək پشت در را محکم کردن

Təncərə دیگ مسی . به صورت «الطنجره» وارد زبان عربی شده است

Təndir تنور

Təng تنگ . باریک و کم بهاء

Təngə کوچه . گذر . طلای رایج . واحد پول قزاقستان

Təngişmək نفس تنگ شدن . تنگی نفس گرفتن

Təngləşmək تنگتر شدن

Tənikə حلبی . ورق نازک گالوانیزه . به صورت «التنک» به معنای حلبی و پیت وارد زبان عربی شده است

Tənikəçi حلبی ساز . به صورت «التنکجی» به همین معنا وارد زبان عربی شده است

Tənkəçi حلبی ساز

Tənqal حکم عام و کلی

Tənləmə تسویه . برابر گردانی

Tənləmək مساوی کردن

Tənləşmək مساوی شدن . برابر شدن . معادل شدن

Tənlik معادله(جبر) . تساوی . برابری

Təəmə سنجش . موازنه

Təəmək سنجیدن . موازنه کردن . تینشاماک نیز آمده است

Təntik ساده لوح . جویده جویده حرف زدن . نفس نفس حرف زنان حرف زدن . با شتاب و نفس زنان

Təntimə شتاب . خستگی

Təpə تل . ستیغ . نوک . سر . رأس . فرق . کله . تارک . رأس(زاویه) . بالا . فراز . توده . کپه . به صورت təppeوارد زبان فارسی شده است.

Təpənək سوزن بزرگ

Təpi نیروی درونی

Təpik atan لگد پران

Təpik دام . تله . لگد . جفتک . لگد و جفتک . تیپا

Təpir الک مویی

Təpmə واکنش . لگد زنی تفنگ و توپ و غیره . چپاندنی . اصطلاحی نظامی

Təək برهنه . بی حجاب

Tərə سبزی . گیاهی است دو ساله که ساقه ندارد و برگهایش دراز و تا خورده است. جزء سبزیهای خوردنی است.

Tərəvəzçi تره بار فروش . سبزی فروش . سبزی کاری

Tərəzə پنجره

Tərəzi ترازو . میزان . مهرماه

Tərgitmək ترک کردن(اعتیاد)

Tərxan طرخان . مرفه . شاهزاده ی ترک یا مغول و بزرگی که از بعضی مزایای موروثی از جمله معافیت از مالیات و عوارض متعدد برخوردار بود و مجاز بود که هرگاه می خواست به نزد سلطان برود. برخی روحانیون نیز بدین مقام می رسیدند.لقبی که در دوره ی مغول مرسوم بود و دارنده ی این لقب از ادای باج و خراج معاف بود و بی اجازه حق ورود به حضور شاه داشت . به صورت«الطرخان» به معنای رئیس وارد زبان عربی شده است

Tərk قسمت عقب زین . به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است

Tərki عقب زین . ترک اسب(ترک موتور و دوچرخه) . به صورت ترک وارد زبان فارسی شده است.

Tərlan بازشکاری . شاهین . عقاب . جسور . شجاع . چالاک

Tərlan شهباز . پرنده شکاری . نوعی باز که دارای سه نوع سیاه، سفید و زرد بادامی است.

Tərləmə تعرّق

Tərli عرق آلوده . عرق کرده . خیس عرق . مرطوب . نم دار

Tərlik نمد زین . عرق گیراسب . عرق گیر که زیر کلاه به سر می گذاشتند.زیر پیراهن .تازگی . طراوت

Tərpəm زلزله

Tərpəniş حرکت،خیزش،حرکات و سکنات

Tərpənmək تکان خوردن . جنبیدن . حرکت کردن . به جنبش در آمدن . رفتار کردن . راه افتادن

Tərs üstəl لگاریتم

Tərs وارونه . معکوس . سر و ته . کج . پشت و رو . متقابل . برخلاف . خشن . کله شق . لجوج . سرگین

Tərsana زاغه ی مهمات . انبار اسلحه و مهمات . کارخانه و کارگاه کشتی سازی . تعمیرگاه کشتی . به صورت الترسانه و الرسخانه وارد زبان عربی شده است

Tərsə damar دنده ی لج

Tərsə معکوس . برعکس . خلاف

Tərsəsinə برعکس

Tərsinmək برگشتن . رجوع کردن

Tərsləmək برعکس کردن

Tərslənmək برعکس شدن

Tərslik تضاد

Tərzəm نوعی گلابی

Təslimçi تسلیم پذیر . کسی که زود تسلیم می شود

Təşqəl حیله . نیرنگ

Tidiş انگل . طفیلی

Tıfaq گروه متحد و وابسته به هم . دودمان . خانواده

Tığ شمشیر . کپه . توده . تیغه

Tıxac چیزی که برای مسدود کردن سوراخ یا دهانه ی شیشه و غیره به کار می رود . چوب پنبه ، توپی . در کوزه و شیشه . سربطری . تراکم و بند آمدن حرکت عادی اتومبیلها

Tıxaclamaq بستن در بطری . چوب پنبه گذاشتن

Tıxama زورچپانی . انسداد

Tıxamaq چپاندن . پر کردن . فرو کردن . گرفتن سوراخ . در چیزی را بستن

Tıxılmaq به زور چپانده شدن . با فشار جا دادن . به زور فرو کردن . رودل شدن(سنگین شدن معده از غذای انباشته)

Tıxır به خوبی چپانده شده . کنسرو

Tıxış اردحام . انبوهی . فشردگی

Tıxma زور چپانی . پرخوری

Tıxmaq تپاندن . لنبانیدن . انباشتن . به زور فرو کردن . خوردن(با تحقیر) . کوفت کردن

Tıxmır آدم کوتاه قد و خپل

Tıxsırmaq به صورت دهن بسته عطسه کردن

Tikan خار . تیغ

Tikançı خارکن . خارفروش

Tikanlaşmaq خاردار شدن

Tikanlı tel سیم خاردار

Tikə قسمت . حصه . قطعه . پاره . پارچه . لقمه . هر چیز کم مقدار . قاچ . به صورت تکّه وارد زبان فارسی شده است

Tikək تینگ . فیدان

Tikəl جزئی از یک کل

Tikələmək لقمه کردن . تکّه کردن . پاره کردن

Tikələnmək تکّه شدن . پاره شدن . قطعه قطعه شدن

Tikəllik جزئیت

Tikici سازنده . بنا کننده . دوزنده . معمار

Tikili دوخته شده . برپا شده

Tikiliş بنا . ساختمان . دوخت . طرز دوخت . درز و جای دوخت

Tikilmək ساخته شدن . دوخته شدن

Tikim دوخت . طرز دوخت . بنا . ساختمان . لقمه . معماری

Tikinmək ساخته شدن . بنا شدن

Tikinti ساختمان . کارگاه ساختمانی . دوخت و دوز . خیاطی

Tikirgə راتیانج . راتینج . صمغ درختان برگ سوزنی که پس از انعقاد ترد و شکننده است . مصرف طبی دارد و آرشه ویولون را به آن می مالند تا نرم و روان گردد.

Tikiş دوخت . احداث . جای دوخت . درز . محل اتصال . بخیه

Tikişçi خیاط . دوزنده

Tikişdirmək به هم دوختن . ساختن

Tikişmək با هم دوختن

Tikmə هر چیز نقش و نگار دار . ساختمان . کاشت . احداث

Tikməçi نگارگر . نصب کننده

Tikmək دوختن . ساختن . بنا کردن . استوار کردن . برپا کردن . مستقر کردن . دو زندگی کردن . خیاطی کردن

Tiqə تیغه . لبه

Tıqqıldamaq تق تق کردن

Tıqqıldatmaq تق تق کردن . دق الباب کردن

Til ضلع . پهلو(هندسه) . کنار . کرانه . از نوک انگشت کوچک تا کف دست . خط الرأس کوه و تپه

Tilan قاپی که روی زمین می کشند تا صاف شود . قاپی که طرف جیک و بوک آن صاف شده باشد

Tilav دلیر

Tilbə دیوانه

Tilif تفاله . پس مانده

Tilik خطوطی که بر اثر رفت و آمد انسان و اسب در جاده به وجود آید

Tilimə ریز کنی

Tilimək خرد و ریز کردن

Tilinmək خرد و ریز شدن

Tilinti خرد و ریز

Tilişə خرد و ریز کاغذ . به صورت تلیشه وارد زبان فارسی شده است

Tilit آغشته . غرقه . آلوده . بریده شده

Tillənmək تل شدن . روی هم انباشته شدن

Tiltə ترید . ترید آبگوشت و غیره

Tim گوشه . کنج . نبش

Tımbıl کوتوله . کوتوله و تپل

Timək دست آموز . ملتمس

Timəmə التماس

Timəmək التماس کردن

Timənmək التماس کردن

Timik کنج . گوشه . لبه ی تیز

Timsinmək شتاب کردن

Tin vurmaq استنشاق دی اکسید کربن و یا دود و سرگیجه آوردن بر اثر آن . همچنین شستن پیشانی بیمار با سرکه

Tin گوشه . کنج . گازکربنیک

Tıncıxmaq رشد کردن . بزرگ شدن . نفس نفس زدن . به نفس افتادن . نفس تنگ شدن . له شدن میوه . فاسد شدن و ترش شدن میوه

Tinçə کاروانسرای کوچک . سرایی که دارای چند دکان یا حجره باشد و بازرگانان در آنجا داد و ستد کنند. به صورت تیمچه وارد زبان فارسی شده است

Ting قلمه . نهال . برابر

Tinləmək در خلوت گیر آوردن . به گوشه ای کشیدن

Tinli گوشه دار . کنج دار

Tinmağur بی قرار . نا آرام

Tıppıldamaq تاپ تاپ کردن

Tirə رگ . گروه . دسته . قسمت . بلوک . دسته . گروه . رشته کوه . تپه زار . بلندی اطراف خندق و نظیر آن . نسل . خانواده . علامت فاصله

Tırıq اسهال . شکم روی . گیاهی است شبیه درمنه

Tirim پارچه . روسری

Tirişgə باریک . کوچک

Tirləmək دراز کردن

Tırmalama پرستاری . بهبودی . به صورت تیمار وارد زبان فارسی شده است.

Tırmalamaq بهبود بخشیدن . تیمار کردن

Tirmə در اصل درمه یا تورما بوده است . یکی از انواع بقچه که از پشم لطیف با نقشهای گل لچک و ترنج بته جقه ای بافته می شود و از آن برای پیچیدن جامه حمام و یا به عنوان زیر انداز تزئینی برای گذاشتن آیینه شمعدان در مراسم عقد کنان استفاده می گردد . به صورت ترمه وارد زبان فارسی شده است.

Tırpan نوعی داس دسته بلند . فنی در کشتی

Tırpanlamaq با داس دسته بلند درو کردن

Tisbir شبیه . نظیر . نمونه . الگو

Tişgə جوانه

Tıtdamaq پژمرده شدن

Titə لکه ی سفید در مردمک چشم

Titək بیماری که از شدت بیماری ، شوخی و هزل کند

Titik یاوه سرا

Titiz وسواسی . لوس

Titrə quş آدم سرمایی . حساس در مقابل سرما

Titrəc ویبراتور . کوبنده . لرزاننده

Titrədici لرزاننده

Titrək لرزان . مرتعش

Titrəm ارتعاش . لرزش

Titrəmə لرزش . لرز . ارتعاش

Titrəmək لرزیدن . جنبیدن . تکان خوردن . به لرزه در آمدن . به اهتزاز در آمدن . مرتعش شدن . ناراحت شدن . اضطراب داشتن

Titrənti ارتعاش . لرزش

Titrər لرزان . مرتعش

Titrəşim ارتعاش

Titrəşmək به اهتزاز در آمدن . لرزیدن دسته جمعی . تکان خوردن

Titrətmək لرزاندن . تکان دادن . به لرزه در آوردن . به اهتزاز در آوردن . مرتعش کردن . تب و لرز کردن . لرز کردن . دل کسی را لرزاندن . به هیجان آوردن . مضطرب کردن

Titrəyiş لرزش . ارتعاش . نوسان

Tiyimək منع کردن . باز داشتن

Tizə خاله

Tizginmək دور زدن

Tızıxdırmaq فراری دادن

Toban واژگون . سرازیر

Tox سیر . پر . اشباع شده . تند . پررنگ . ساکت . آرام . ثروتمند . بی اعتناء . خوددار . بی نیاز

Toxalmaq سیر شدن

Toxat سیلی . کشیده

Toxlu بزرگتر از برّه و کوچکتر از گوسفند بالغ . گوسفند ماده ی یکساله . برّه ای که پشمش را چیده باشند

Toxluq سیری . اشباع

Toxmaq ابزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد . به صورت تخماق وارد زبان فارسی و به صورت الدقماق وارد زبان عربی شده است

Toxtac دارو

Toxtaclıq داروخانه

Toxtaq بهبود یافته . تسکین یافته . آرام . تسلی . دلداری

Toxtaqlıq بهبودی . آرامش . تسلی

Toxtama بهبودی . وصول

Toxtamaq بهبود یافتن . بهتر شدن . رسیدن . در یافت کردن . آرام شدن . خوب شدن . تمام شدن(به بهای) . رسیدن به مقصد . استراحت کردن . قرار یافتن

Yüklə 9,67 Mb.

Dostları ilə paylaş:
1   ...   18   19   20   21   22   23   24   25   26




Verilənlər bazası müəlliflik hüququ ilə müdafiə olunur ©www.genderi.org 2024
rəhbərliyinə müraciət

    Ana səhifə