|
Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا A
|
səhifə | 1/26 | tarix | 02.10.2017 | ölçüsü | 9,67 Mb. | | #2992 |
|
A b c حروف الفبای یک زبان.الفبا
A الف ممدود.الف مددار.حرفی که در نارضایتی,استهزا,تعجب,شدت هیجان,وحشت,ترس,پشیمانی استفاده میشود.اگر به صورت کشبده ادا شود,حالت تعجب را میرساند.اگر به صورت کوتاه ادا شود,حرفی برای اخطار,عتاب و مؤاخده است.اگر پس از فعل بیاید,علامت تصدیق و تأکید می باشد.مخفف آی.حرف ندا.در گویش قاراچای به معنای «نیز»و«ممکن است؟» استفاده میشود.
A.b.ş (مخفف آمریکا بیرلشمیش شتاتلاری).ایالات متحده آمریکا.
Aaz کلمه ای برای صدا کردن بانوان.(گویش قره داغ).شاید مخفف «آی قیز باشد».
Aba başı روز گردک.تنوّم.میوه ی وحشی خوراکی به شکل خیار که در کوهستانها می روید.یئر مورواری نیز میگویند.
Aba پدر.خواهر بزرگتر.مرد قابل احترام در میان ترکان قدیم.پدران.اجداد.مادر بزرگ.خواهر.در برخی جاهای آذربایجان مانند تبریز،به مادر اطلاق می شود.
Abacı خواهر بزرگتر.از واژه آقاباجی یا آغاباجی گرفته شده است.فارس زبانها آن را آبجی نیز تلفظ می کنند.
Abacırıq زمین.اساس.بنیاد
Abaçı کابوس.موجودی برای ترساندن کودکان.
Abadaranq شَرَق.شَتَرَق.(گویش خوی)
Abaq مرد نظیف و عفیف.با غیرت.
Abaqan عالیجناب.نجیب زاده.(نام پسر)
Abaqay پسرعمو.لقب بزرگان.خویشاوند نزدیک.لقبی است که در سیبری برای بانوان محترم و بانفوذ داده میشود.
Abaqı مترسک.هراسه.داهل.افچه.
Abaqıma ترس.وحشت.
Abaqımaq ترسیدن.
Abaqır نامی قدیمی برای مردان در میان قرقیزها.
Abaqıymaq ترساندن.
Abaqıymış دلهره آور.کشنده(نام پسر)
Abaqlı نامی برای مردان در میان ازبکها.
Abaqus سر ستون.تیرکی که بر بالای ستون می نهند.
Abama رد.مخالفت.ارعاب.
Abamaq رد کردن.مخالفت کردن.
Abandırılmaq به زانو نشانده شدن(حیوان).روی دست تکیه داده شدن.
Abandırmaq حیوانی را به زانو نشاندن.روی دست تکیه دادن.
Abang اگر.چنانچه.
Abanı پارچه ای که با ابریشم زرد بافته شده است.
Abanıcı هجوم کننده.تکیه کننده.
Abanlama گام شماری.
Abanlamaq گامهای بلند برداشتن و اندازه گرفتن مسافتی.گام شماری کردن.
Abanlayıcı گام شمارنده.
Abanlayış گام شماری.
Abanma تکیه.حمله.ستیز.
Abanmaq خم شدن.حمله کردن وسینه سپر کردن.تکیه دادن.
Abanoz kəsilmək سرد شدن و بهبود یافتن.
Abanoz درختی سنگین و سیاه.
Abarn اگر.چنانچه.
Abartac آگراندیسمان.بزرگ کننده.
Abartağan همواره مبالغه کننده.
Abartası قابل بزرگ نمایی.
Abartı بزرگ نمایی.
Abartıcı بزرگ نما.مبالغه گر.
Abartılmaq بزرگ شدن.مبالغه شدن.
Abartış مبالغه.بزرگنمایی.
Abartışmaq بزرگ شدن.مورد مبالغه واقع شدن.
Abartma بزرگ نمایی
Abartmaca غلوّ.
Abartmaq بزرگنمایی کردن.
Abartman بزرگ نماینده.
Abaş گامهای کوچک بانوان.در ادبیات فارسی آبش نوشته شده است.آباش خاتون نیز آمده است.(نام دختر)
Abat مأمور.(گویش قرقیزی)
Abatay آبا+تای.(نام پسر)
Abay قهر.غضب.خشم.روشنی.روشنی بخش.حیرت آور.شگرف.بصیرت.دقت.(نام پسر)
Abaylama تحریک.
Abaylamaq خشمگین کردن.
Abaylandırılmaq خشمگین گردانیده شدن.
Abaylandırmaq خشمگین گردانیدن.موجب خشم کسی شدن.
Abaylanmaq خشمگین شدن.
Abaylayıcı خشم آورنده.
Abaylayış خشم آوری
Abci کوچک شده ی آباجی است.
Abçar کاردان.سربراه.مطیع.گردآورنده.یکی از شاخه های 24گانه اوغوزها.آوشار،آفشار و افشار نیز گفته می شود.(نام پسر).
Abçı ضرر دیدن.کنار کشیدن.رمیدن.
Abdıra صندوق بزرگ.(گویش قرقیزی)
Abdırağan آشفته(گویش قرقیزی)
Abdol درّه ی کوچک که محل سیلاب است.گودی بین دو بلندی.
Abəzək نوعی رقص دسته جمعی در میان ترکان قاراچای.مردان و زنان شانه در شانه هم این رقص را انجام می دهند.
Abı eşik قرقچی.نگهبان بیشه.قراول جنگل.
Abıç با احساس.باذوق.نامی قدیمی برای پسران که در نوشته های اویغور آمده است.
Abıçar عزب.مجرد.
Abikə عالیجناب.نجیب زاده.
Abıq اصیل.با احساس.
Abıqan آبی+قان.اصیل.
Abıqay آبیق+آی.روشن
Abıl دوست داشتنی.
Abıma استتار.پنهانکاری.
Abımaq پنهان کردن.پوشاندن.
Abın امیدوار.ممنون.خوش.
Abınaq شخصی که به راحتی خیال رسیده است.
Abınç آسودگی.تسلی.آرامش.آوونج نیز بیان میشود.
Abınsız کسی که کار به قاعده می کند.
Abıntı خفیه.پنهان شده.
Abır gözləmək ملاحظه ی آبروی کسی را کردن.
Abıraq نزاکت.
Abıtanaq محل پنهان کردن.
Abıtar پنهان کننده.
Abıtdırmaq پنهان گردانیدن.
Abıtən برادروار
Abıtıcı پنهان کار.
Abıtılmaq استتار شدن.
Abıtış پنهان کاری.استتار.
Abıtışmaq باهم پنهان شدن.
Abıtqan همواره پنهان.مخفی.خفی.
Abıtma استتار.پنهان کاری.
Abıtmaq پنهان کردن.نگه داشتن.
Abız روحانی.مربوط به روح.
Abla خواهر بزرگتر.دختری که مانند خواهر بزرگتر رفتار کند.
Ablaq صورت گرد و چاق و گوشتالود.
Ablalıq خواهری
Abra düşmək سر و سامان گرفتن.سامان یافتن.به حال معقول افتادن.مأخوذ افتادن.
Abra salmaq مرتب کردن.سر و سامان دادن.
Abra پاره سنگ.
Abrağan بسیار راه برنده.
Abrama اداره.راهبری.
Abramaq اداره کردن.
Abraman مدیر.
Abranış مدیریت.راهبری.
Abranmaq اداره شدن.
Abray ایمان.باور(نام دختر)
Abrayıcı مدیر.راهبر.
Abrayış مدیریت.راهبری.
Abrek قفقازی.کشاورز قفقازی.سوار قفقازی.
Abrı vermək آبرو بردن.
Abrını atmaq بی حیایی کردن.آبرو ریزی کردن.
Abrısını alıb əlinə vermək آبروی کسی را بردن.
Abrısını almaq آبروریزی کردن.آبروی کسی را بردن.
Abrıya qısılmaq به خاطر حفظ آبرو دم نزدن.
Abu علامت تعجب.همچنین نام یکی از خدایان سومری.
Abzı برادر بزرگتر.افندی.آقابیگ.مرد سالخورده.
Abzu نام خدای آب و اقیانوس در سومر.
Ac göz طمعکار.حریص
Ac güdən شکمباره.گرسنه
Ac qurd گرگ گرسنه.حریص.سیری ناپذیر.ندید بدید
Ac qursaq طمعکار.آدم ندید بدید
Ac toyuq مرغ گرسنه.آدم طماع
Ac yalavac گرسنه.فقیر.گدا.گرسنه و تشنه
Ac گرسنه.حریص.طالب
Aca فرزند نخست
Acağan رعدوبرق.آذرخش
Acar پرتوان.پرحرکت.نو.جدید.باغیرت.کشنده.تازه.کارنکرده.شسته نشده(پارچه و غیره).یونجه تازه ای که پس از درو می روید.
Acarqı جوان کننده
Acarlağan همواره قوی شونده
Acarlama جوانه زنی
Acarlamaq نو شدن.دوباره جوانه زدن
Acarlanmaq جوانه دار شدن.نو شدن
Acarlaşmaq قوی شدن
Acarsoy اصیل زاده
Acartan همچون دلاور
Acartay همچون دلاور
Acartürk ترک مرد قوی
Acaryar دوست نیرومند
Acdırmaq به اشتها آوردن
Acı bal عسل وحشی.عسل تلخ
Acı damaq قسمت آهنی مدوّر افسار
Acı dırnaq ناخن تیز.ناخن درد آور
Acı duz نوعی نمک شیمیایی.منیزیم سولفات کریستال هیدرات.انگلیس دوزو نیز می گویند
Acı xəmrə مایه ی خمیر
Acı qıcıq دماغ سوخته
Acı qını vermək دماغ سوخته خریدن.حرکتی که کودکان برای تحقیر یا عصبانی کردن یکدیگر انجام می دهند و با انگشت سبابه به دماغ خود می زنند
Acı qını دماغ سوخته
Acı su آب معدنی.آب تلخ.آبی که در برخی نقاط از زمین می جوشدو دارای گوگرد و مواد معدنی دیگر است
Acı vaz سیر وحشی
Acığa düşmək عناد کردن.لجاجت
Acığa gətirmək بر سر خشم آوردن
Acığa minmək خشمگین شدن.لج کردن
Acığa salmaq کسی را به عناد انداختن
Acığı soyumaq آرام شدن خشم
Acığı sönmək فرو نشستن خشم
Acığı tutmaq خشم گرفتن
Acığını almaq انتقام گرفتن
Acığını boğmaq خشک خود را فرو خوردن
Acığını çıxarmaq انتقام گرفتن
Acığını tutdurmaq کسی را بر سر خشم آوردن
Acık برادر بزرگتر
Acıq almaq انتقام گرفتن
Acıq çəkmək خشم گرفتن.سرخوردگی.حرص خوردن
Acıq etmək قهر کردن
Acıq vermək به خشم آوردن کسی.حرص کسی را درآوردن.لجاجت به خرج دادن
Acıq خشم.غضب.کینه.لجاجت.تلخ.قهر.انتقام
Acıqdırmaq گرسنه نگه داشتن
Acıqlama خشمگیری
Acıqlamaq خشم گرفتن
Acıqlandırmaq سبب خشم دیگری شدن
Acıqlanmaq خشم گرفتن.سرزنش کردن
Acıqlı خشمگین
Acıqlıq خشم.کینه توزی.عصبانیت.تلخدار.چیزی که تلخی به آن اضافه شده است.خمره یا ظرفی که تلخی به آن ریخته شده است
Acıqma گرسنگی.فقر
Acıqmaq گرسنه شدن.فقیر شدن
Acıqsamaq خواستن چیز تلخ یا ترش
Acılama تلخی.تلخ گویی.مسموم سازی.طعنه زنی
Acılamaq تلخ کردن.سخن به تلخی گفتن.مسموم کردن.نیش زبان زدن
Acılaşmaq تلخ تر شدن.تندتر شدن.ور آمدن خمیر
Acılatdırmaq تلخ گردانیدن.باعث مسمومیت شدن.تلختر گردانیدن
Acılatdıtdırmaq موجب شدن که کسی چیزی را تلخ گرداند
Acılatmaq تلخ کردن
Acıma تخمیر.رحم.مروت
Acımaq تلخ شدن.ترش شدن.خشمگین شدن.بر سر رحم آمدن.متأسف شدن.تخمیر شدن.تأسف خوردن
Acımış رسیده.ترشیده
Acımsey تلخ گونه
Acımsov تلخ گونه
Acımtıl تلخ گونه
Acımtraq کمی تلخ.مایل به تلخ
Acınay سرهنگ.مین باشی
Acındırmaq مایه ی تأسف شدن
Acınılacaq وضعیت تأسف بار
Acınılmaq به رحم آمدن.متأسف شدن
Acınış دلرحمی.تأسف
Acınqan دلرحم.متأسف
Acınma حس سوزش.تأسف
Acınmaq حس سوزش کردن.سوختن.تأسف خوردن
Acıntı تأسف.رحم
Acır کینه توز.اسب نر
Acıraq تلخ تر.تلخ مزه
Acırıcı اشتها آور
Acırış اشتها آوری
Acırqa ترب وحشی.تربچه صحرایی.در زبان مغولی به معنای نر می باشد
Acırqan چیزی که فورا اشتها را تحریک می کند
Acırqanmaq رحم کردن.حمایت کردن
Acırma تحریک اشتها
Acırmaq به اشتها آوردن.گرسنه کردن.گرسنه رها کردن
Acışdırıcı دردآور
Acışdırmaq به درد آوردن زخم با خاریدن.رنجاندن
Acışma درد.سوزش
Acışmaq دردکردن
Acıtıcı تلخ کننده
Acıtılmaq تلخ شدن
Acıtış رنجش
Acıtqan همواره تلخ
Acıtma مایه ی خمیر.تلخی
Acıtmaq تلخ کردن
Acıtmalıq خمیر مخصوص مایه زدن
Acıyan دلسوز
Aclıq نخستین خرمن یا آرد از محصول تازه گندم.گرسنگی.حرص.طمع.نداری.اعتصاب غذا
Acma گرسنگی
Acmaq گرسنه شدن.غذا خواستن
Acman گرسنه
Acmış گرسنه شده
Acodağ شیفته.دلداده.بسیار علاقه مند
Aç qızıl به رنگ گل سرخ
Açacaq دربازکن.باز کننده
Açacsal تحلیلی
Açaçı گشاینده.روستایی است در نزدیکی میانه بر کنار رودخانه قزل اوزن.نام اصلی آن هاچاچی است
Açada الاغ.خر
Açağan بسیار گشاینده
Açaxan آچا+خان.بزرگ مرتبه
Açan باز کننده.در نانوایی به کسی گفته می شود که چانه ی خمیر را با وردنه ی نازک خود باز می کند
Açar ay ماه آوریل.ماه گشایش.نیسان
Açar salmaq به قصد دزدی،کلید در قفل کسی انداختن.دلداری دادن.مشکل گشایی.به یکی متوسل شدن
Açar باز کننده.فصل بهار.کلید.ابزار فلزی که با آن پیچها و مهره ها را باز و بسته می کنند.دست افزار.قفل.حروف رمز.شرح لغات.اشاره به معنای نتهای موسیقی اول سطر.با همین تلفظ به معنای کلید به زبان فارسی راه یافته است
Açarçı قفل ساز.چلنگر.تکنسین معدن.کلیددار زندان
Açardan ظرفی که در آن ظروف نمک،فلفل،خردل و سرکه و روغن زیتون و...گذارند
Açarqı گشودنی
Açarlama قفل زنی.آچارکشی
Açarlamaq بستن.قفل کردن
Açarlanmaq بسته شدن.در زندان افتادن
Açarlayıcı قفل زننده
Açarlayış قفل زنی
Açav هدیه.بخشش
Açay آچا+آی.زیبا و گرامی چون ماه
Açdırmaq مجبور به باز شدن کردن.از روی کلیدی ساختن.گشایاندن
Açər اجداد.پدر
Açı ortalayan نیمساز زاویه.خطی که یک زاویه را به دو زاویه مساوی تقسیم می کند
Açı گوشه.زاویه.نگاه.دیدگاه.بانوی سالخورده
Açıb ağartmaq افشإ کردن
Açıcaq قلم تراش
Açıcı باز کننده.کلید.گشاینده
Açığ برادر بزرگتر
Açığa çalan کمرنگ
Açıq açı زاویه ی منفرجه.زاویه ی بیشتر از 90 درجه
Açıq adam شخص دارای قلب صاف.گشاده رو
Açıq ağız یاوه.گزافه
Açıq anlatma تصریح
Açıq aydın روشن.واضح
Açıq danışmaq به صراحت سخن گفتن
Açıq duruşma جلسه ی علنی
Açıq əl سخاوت.جوانمردی
Açıq qalmaq خالی ماندن
Açıq qapı günü روزی که برای آشنایی دانشجویان و کارآموزان با کارخانه ها در نظر می گیرند
Açıq mavi آبی روشن
Açıq olmaq صریح بودن.صمیمی بودن
Açıq oturum میز گرد
Açıq öyrətim آموزش مکاتبه ای از راه دور
Açıq saçıq پریشان.بی ادبانه.خارج از شئونات
Açıq tutqun سایه روشن
Açıq yaşıl سبز روشن
Açıq yatmış خفته ی عریان
Açıqan ترش.ترش مزه
Açıqçı بی قید وبند
Açıqdan به صورت آشکار
Açıqlama توضیح
Açıqlamaq توضیح دادن
Açıqlanmaq توضیح داده شدن.تشریح شدن
Açıqlaşdırmaq توضیح دادن.روشن تر گردانیدن
Açıqlaşmaq روشن شدن.واضح شدن.باز شدن
Açıqlatmaq توضیح دادن
Açıqlayan شارح
Açıqlayıcı مفسر.تحلیلگر
Açıqlayış تشریح
Açıqlıq فراخی.مکان خالی میان دو چیز.روشنایی.بی پرده.صورت زیبا.رفتار نیک.صمیمیت.کسی که در نعمت به سر می برد
Açıl باز.گشوده
Açılan ay ماه آینده
Açılan باز شدنی.گشودنی.سلاح آتشین
Açılıb bağlanan تاشو.چیزی که گشوده و بسته شود
Açılıb saçılmaq شلخته لباس پوشیدن
Açılım گشایش.آزیموت(ستاره شناسی)
Açılış گشایش.بهبود.صمیمیت
Açılışmaq صمیمی شدن.بی حیاء شدن.خجالت نکشیدن.باز شدن روی کسی.کامل شدن
Açılma گشایش.افتتاح
Açılmaq گشوده شدن.از میان رفتن مانع.خلاص شدن.فاصله افتادن.آغاز شدن.تأسیس شدن.ایجاد شدن.افشإ شدن.اعلام شدن نتایج پژوهش.شکوفا شدن.ظاهر شدن.حفر شدن.دیده شدن.کنده شدن.وسیع شدن.تمیز شدن.باریدن.روشن شدن.انداخته شدن.خالی شدن.درست شدن.بهبود یافتن.سرزنش شدن.اتفاق افتادن.جاری شدن.حاضر شدن.رد شدن.دست کشیدن.حل شدن.ممنون شدن.شکفتن.افتتاح شدن.مطرح شدن.کمرنگ شدن.صبح شدن.صاف شدن هوا.جاباز شدن.سوراخ شدن.جان گرفتن.شکافته شدن(دوخت).درخشان شدن.نمایان شدن.رخ دادن.اتفاق افتادن
Açılmaz باز نشدنی.کور
Açılmış گشوده.بهبود یافته
Açım زمان گل دادن.زمان گشایش.وحی.پیغام الهی
Açımlama تشریح
Açımlamaq تشریح کردن.توضیح دادن.روشن نمودن
Açımlanmaq تشریح شدن
Açındırılmaq به صورت پهن درآمدن.سطحی بر روی سطحی دیگر پهن شدن
Açındırmaq به صورت پهن درآوردن.سطحی را بر روی سطحی دیگر تصویر کردن
Açınım ترقی.پیشرفت
Açınlamaq موشکافی کردن.کشف کردن
Açınmaq پیشرفت کردن.علوفه یا غذا دادن.گشوده شدن.در گشایش بودن
Açınsamaq ماهیت و علل پیشرفت چیزی را مشخص کردن
Açıntı گشوده شده.باز
Açısal زاویه ای
Açış طرز گشودن.گشایش.شکوفایی.کشف
Açışqa پنجره
Açışmaq باهم گشودن.مسابقه
Açıt پنجره
Açqac کلید.گشاینده
Açqal گشودنی
Açqı عینک.برّاق کننده.کلید.باز کن.آلتی در نجاری و آهنگری برای بزرگ کردن سوراخ.برّاق
Açqıçı عینک ساز.برّاق کننده.بازکننده
Açqılama عینک زنی.برق اندازی
Açqılamaq عینک زدن.باز دیدن.برق انداختن
Açqılanmaq برّاق شدن.شفاف شدن
Açqılatmaq برّاق کردن
Açqın بسیار باز شونده
Açqus آچار
Açma باز نکن.گشایش.زمینی زراعی که از بریدن درختان جنگل به دست آمده باشد.زاویه
Açmaçı کسی که درختان جنگل را می برد و از جای خالی آنها مزرعه درست می کند
Açmaq گشودن.برداشتن.درآوردن.باز کردن.بازکردن گره.رها کردن.آزاد کردن.آغاز کردن.بنیان گذاشتن.ایجاد کردن.دادن.راز گشودن.افشإ کردن.شکوفه دادن.خوشحال کردن.حفر کردن.وسعت دادن.برّاق کردن.تمیز کردن.حل کردن.اندیشیدن
Açmalı بسته.مشکل.گشادنی.آغازگر سخن
Açmalıq مواد شوینده.لکّه گیر.برّاق کننده.جلاسنج
Açman گشاینده.فاتح
Açmaz gətirmək به وضعیت سختی افتادن
Açmaz بسته.در اصطلاح شطرنج حالت مهره که هرگاه آن را از برابر شاه بردارند،شاه در حالت کیش واقع شود.وضعیت سخت
Açmazlıq وضعیت دشوار.حالت فوق العاده.فورس ماژور
Açsamaq درطلب گشایش بودن
Açuçi کاشف
Açun alp جهان پهلوان.دلاور دوران
Açunal به اندازه تمام جهان
Açuntaş هم عصر.معاصر
Ad almaq نام یافتن.نامزدی
Ad aparmaq نام بردن.آوردن اسم
Ad çəkimi تصریف اسم
Ad eləmək نامزد کردن
Ad günü روز تولد
Ad اسم.نام.عنوان.شهرت.اشاره ی شفاهی به چیزی.عنوان افتخاری.بهانه.سبب.پارچه ی بافته شده از ابریشم
Ada جزیره.تشبیه کردن.نذر.نیت.در ادبیات عاشیقی به معنی جویبار یا رودخانه ی کوچک به کار می رود
Adal صادق.راستگو
Adalan آد+آلان.نام آور
Adaldı آد+آلدی.نام آور
Adaldıq صمیمیت
Adalı اهل جزیره
Adalıq مجمع الجزایر
Adalmış نام آور
Adam oğlu بنی آدم
Adama نذر.نیاز
Adamaq نذر کردن
Adan لیاقت.سزاواری
Adar جستجوگر
Adaş (آد+داش).همنام.هم اسم.دو تن که یک نام داشته باشند،هرکدام نسبت به دیگری آداش خوانده می شود
Adaşan گمراه
Adaşdırmaq گمراه کردن
Adaşlıq همنامی.دوستی
Adaşma گمراهی.انحراف
Adaşmaq گمراه شدن
Aday خشنودی.تشکر.خرسندی . نامزد
Adçılıq نومینالیزم
Adda budda از آنجا واینجا.پراکنده.نامنظم
Addama عبور
Addamac رود.درّه
Addamaq رد شدن.از روی چیزی گذشتن.از جایی به جایی گذشتن
Addanış پرش.جهش
Addım atmaq گام برداشتن
Addım basmaq کلک زدن
Addım گام.قدم.اندازه ی یک گام
Addımlama گام شماری
Addımlamaq اندازه گرفتن زمین با گام.گام برداشتن.قدم رو.راه رفتن منظم.شمردن گام.گذشتن
Addımlıq مسافتی به اندازه یک گام
Adı var خوشنام.کسی که زنده نیست
Adınçıq ممتاز.سرآمد.فوق العاده.جداگانه
Adışmaq جداشدن
Adlı sanlı نام و نشان دار
Adlı نامدار.بنام.دارای نام
Adma رها شده.طرد شده
Adnama تعویض.مبادله
Adnamaq تعویض کردن
Adnanmaq تعویض شدن
Adra زمین بایر
Adsal اسمی
Aduq گمنام.ناشناس
Afal afal مات و مبهوت
Afarta فایده. وضعیت. شکل (گویش قره داغ)
Aftalit هپتالها.هونهای سفید
Ağ alınlı پیشانی سفید.بلندبخت
Ağ altın پلاتین.طلای سفید
Ağ appağ کاملا سفید.قند بسیار تمیز و سفید
Ağ bağır جگر سفید.شش
Ağ basma آب مروارید چشم
Ağ bator غیرتمند
Ağ bəniz سفیدگونه.لاغر.پژمرده
Ağ birçək پیرزن.باتجربه.زنی که موهای بنا گوشش سفید شده باشد
Ağ boranı کدو تنبل
Ağ bulaq چشمه روشن.نام چند روستا در آذربایجان
Ağ çiçək نوعی رقص آذربایجانی
Ağ çiçəklər شکوفه های سفید.نوعی نقش فرش که در قره باغ بافته می شود
Ağ dəmir آلومینیوم.آهن کوبیده شده
Ağ dən غله.لکّه ی سفید
Ağ dəniz دریای سفید.دریای مدیترانه
Ağ dərili سفیدپوست
Ağ dərya دریای خزر
Ağ el خانواده ی با ناموس.ایل شریف
Ağ ev کاخ سفید.مرکز حکمرانی ایالات متحده آمریکا در شهر واشنگتن
Ağ ət گوشت سفید.عضو مادگی گاو
Ağ gümüş نقره فام
Ağ gün خوشبختی.آینده.روز روشن
Ağ xəlili نوعی انگور آزربایجانی.در نخجوان آن را یای اوزومو می نامند.زودرس و خوش رشد است
Ağ ilik مغز استخوان سفید
Ağ qalay آلومینیوم
Ağ qızıl پلاتین. پنبه
Ağ paxla لوبیای خشک
Ağ saqqal ریش سفید.بزرگتر.به صورت آق سقال به همین معنا وارد زبان فارسی شده است
Ağ sarı زرد روشن
Ağ sona اردک ماده سفید.سفید و زیبا چون کبک
Ağ soy اصیل . نجیب زاده
Ağ süyək نجیب زاده
Ağ teror ترور سفید.نقطه ی مقابل ترور سرخ یا ترور انقلابی. عملیات تروریستی برای ترور رهبران انقلابی که از طرف حکومت یا ضد انقلابیون صورت می گیرد.این اصطلاح در انقلاب مشروطه ی ایران نیز رایج بود.
Dostları ilə paylaş: |
|
|